فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: weaves, weaving, weaved, wove, woven
حالات: weaves, weaving, weaved, wove, woven
• (1) تعریف: to make (fabric, baskets, or the like) by passing threads or strips over and under each other; interlace.
• مترادف: interlace, loom
• مشابه: braid, cane, intertwine, plait, twine, twist, wreathe
• مترادف: interlace, loom
• مشابه: braid, cane, intertwine, plait, twine, twist, wreathe
• (2) تعریف: to create or form by combining elements into a whole.
• مترادف: compose, knit, make
• مشابه: blend, build, combine, construct, entwine, fabricate, fuse, intertwine, interweave, mesh, unite
• مترادف: compose, knit, make
• مشابه: blend, build, combine, construct, entwine, fabricate, fuse, intertwine, interweave, mesh, unite
- He wove a plot from several biographical details.
[ترجمه گوگل] او طرحی را از چندین جزئیات زندگینامه ترسیم کرد
[ترجمه ترگمان] او برای چند نفر از جزئیات زندگی یک توطئه چید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او برای چند نفر از جزئیات زندگی یک توطئه چید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to insert or interlace (usu. fol. by in or into).
• مترادف: incorporate, insert, interweave
• مشابه: entwine, interlace, intertwine, knit, lace, mesh, splice
• مترادف: incorporate, insert, interweave
• مشابه: entwine, interlace, intertwine, knit, lace, mesh, splice
- I am weaving a pattern into the fabric.
[ترجمه گوگل] من در حال بافتن الگوی پارچه هستم
[ترجمه ترگمان] من یک الگو در بافت weaving
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من یک الگو در بافت weaving
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He wove advertisements into his speech.
[ترجمه مهرانه] او اگهی های تبلیغات رو در سخنرانی خود گنجانده|
[ترجمه گوگل] او تبلیغات را در سخنرانی خود بافته است[ترجمه ترگمان] او آگهی های تبلیغاتی را به سخنرانی او wove
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: of spiders and larvae, to spin (a web).
• مترادف: spin
• مترادف: spin
• (5) تعریف: to move (something) from side to side in a zigzag fashion.
• مترادف: zigzag
• مشابه: snake, wind
• مترادف: zigzag
• مشابه: snake, wind
- She weaved her way through the crowd.
[ترجمه گوگل] او راه خود را در میان جمعیت پیچید
[ترجمه ترگمان] از میان جمعیت راه خود را باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از میان جمعیت راه خود را باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to make something, such as fabric or baskets, by passing threads or strips over and under each other.
• (2) تعریف: to move or travel from side to side in a zigzag course.
• مترادف: zigzag
• مشابه: dodge, meander, snake, wind
• مترادف: zigzag
• مشابه: dodge, meander, snake, wind
- He weaved through the trees at top speed.
[ترجمه گوگل] او با سرعت بالا از میان درختان می بافت
[ترجمه ترگمان] به سرعت از میان درختان عبور می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به سرعت از میان درختان عبور می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: the pattern or construction of a fabric.
• مترادف: fabric, texture
• مشابه: construction, grain, pattern, woof
• مترادف: fabric, texture
• مشابه: construction, grain, pattern, woof
- a coarse weave