weary

/ˈwɪri//ˈwɪəri/

معنی: خسته، بیزار، خسته کننده، فرومانده، کسل، مانده، خستهکردنیاشدن، بیزار کردن، خسته شدن، خسته کردن
معانی دیگر: وامانده، فرسوده، زننده، ناخوشایند، ملالت آور، فرسوده کردن، کسل شدن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: wearier, weariest
(1) تعریف: physically or mentally tired, esp. from exertion or strain; fatigued.
مترادف: exhausted, fatigued, tired
متضاد: energetic, fresh, refreshed, unwearied
مشابه: beat, bushed, done in, drowsy, jaded, lethargic, listless, sleepy, spent, worn, worn-out

- The older folks were weary after the trip.
[ترجمه گوگل] بزرگترها بعد از سفر خسته بودند
[ترجمه ترگمان] افراد مسن پس از سفر خسته شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The stress of his job made him weary.
[ترجمه گوگل] استرس شغلی او را خسته کرده بود
[ترجمه ترگمان] استرس کارش او را خسته کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: characterized by or causing tiredness; wearisome.
مترادف: tiresome, wearisome
متضاد: refreshing
مشابه: boring, drowsy, dull, exhausting, lethargic, monotonous, sleepy, tedious, tiring

- Rest now; you've had a weary walk.
[ترجمه گوگل] الان استراحت کن؛ شما پیاده روی خسته ای داشته اید
[ترجمه ترگمان] حالا استراحت کن؛ پیاده روی خسته کننده ای داشتی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: growing impatient, bored, or dissatisfied with a particular thing (often fol. by of).
مترادف: bored, dissatisfied, tired
متضاد: enthusiastic
مشابه: annoyed, blas�, fed up, impatient, indifferent, jaded, listless, sick, world-weary

- She was weary of her job at the hospital.
[ترجمه گوگل] او از کارش در بیمارستان خسته شده بود
[ترجمه ترگمان] از شغلش در بیمارستان خسته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was weary of hearing complaints all day.
[ترجمه گوگل] تمام روز از شنیدن شکایت خسته شده بود
[ترجمه ترگمان] تمام روز از شکایت و شکایت خسته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: wearies, wearying, wearied
• : تعریف: to make weary; tire.
مترادف: exhaust, fatigue, tire, tucker out
متضاد: refresh
مشابه: bore, drain, fag, jade, lethargize, overtax, poop, prostrate

- The day's fighting wearied the soldiers.
[ترجمه گوگل] جنگ آن روز سربازان را خسته کرد
[ترجمه ترگمان] نبرد روز، سربازان را خسته می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: wearied (adj.), wearily (adv.), weariness (n.)
(1) تعریف: to become weary.
مترادف: exhaust, fatigue, tire
متضاد: refresh
مشابه: burn out, droop, jade, poop out

- They wearied in the last lap of the race.
[ترجمه گوگل] آنها در آخرین دور مسابقه خسته شدند
[ترجمه ترگمان] آن ها در آخرین حلقه مسابقه خسته شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to grow impatient, bored, or dissatisfied with a particular thing (often fol. by of).
مترادف: tire
مشابه: jade

- We soon wearied of his tasteless remarks.
[ترجمه پرستو واصلی] ما خیلی زود از حرفهای بی مزه او خسته شدیم
|
[ترجمه گوگل] خیلی زود از سخنان بی مزه او خسته شدیم
[ترجمه ترگمان] به زودی از remarks بی مزه او خسته شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. weary miners walking home
معدنچی های خسته ای که پای پیاده به منزل می رفتند

2. weary work
کار خسته کننده

3. weary of something (or someone)
از چیزی (یا کسی) خسته شدن،بیزار شدن

4. his weary explanation
توضیح ملال انگیز او

5. i am weary of his jokes
از شوخی های او خسته شده ام.

6. people grew weary of that useless war
کم کم مردم از آن جنگ بیهوده بیزار شدند.

7. i was getting weary of living abroad
داشتم از زندگی در خارجه خسته می شدم.

8. I've grown rather weary of all your excuses.
[ترجمه گوگل]من از همه بهانه های شما خسته شده ام
[ترجمه ترگمان]من بیشتر از همه excuses خسته شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. They felt weary after all their hard work.
[ترجمه گوگل]آنها بعد از تمام تلاش هایشان احساس خستگی می کردند
[ترجمه ترگمان]بعد از این همه کار سخت خود را خسته کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه گوگل]ای کاش بتوانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I think he's a little weary after his long journey.
[ترجمه گوگل]فکر می کنم بعد از سفر طولانی اش کمی خسته است
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم بعد از سفر طولانی او کمی خسته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It is not weary, as soon as under us stands forever.
[ترجمه گوگل]این خسته نیست، به محض اینکه زیر ما برای همیشه ایستاده است
[ترجمه ترگمان]این خسته نیست، به محض اینکه ما تا ابد خواهیم ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She suddenly felt old and weary.
[ترجمه گوگل]او ناگهان احساس پیری و خستگی کرد
[ترجمه ترگمان]ناگهان پیر و خسته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I am weary of his constant complaints.
[ترجمه گوگل]از شکایت های همیشگی او خسته شده ام
[ترجمه ترگمان]از شکایت های مکرر او خسته شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. His face is weary beyond description.
[ترجمه گوگل]چهره او خسته از حد توصیف است
[ترجمه ترگمان]صورتش از شرح و توصیف خسته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Her eyes were also bloodshot and weary.
[ترجمه Fxr] حتی چشمانش خونی و خسته بود
|
[ترجمه گوگل]چشمانش هم خون آلود و خسته بود
[ترجمه ترگمان]چشمانش نیز خون گرفته و خسته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. He haggled home and felt very weary.
[ترجمه گوگل]او برای خانه چانه زد و احساس خستگی زیادی کرد
[ترجمه ترگمان]به خانه سر و پا می زد و احساس خستگی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. They limped in, weary and footsore.
[ترجمه گوگل]آنها لنگان لنگان، خسته و خستگي به پا مي‌كردند
[ترجمه ترگمان]خسته و کوفته به راه افتادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Rachel looked pale and weary.
[ترجمه گوگل]راشل رنگ پریده و خسته به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]را شل رنگ پریده و خسته به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خسته (صفت)
sick, ill, all-in, tired, exhausted, weary, wearied, aweary, forworn, chewed-up, cut-up, spent, jaded, harassed, jadish, wounded, strained, way-worn, weariful, wearying

بیزار (صفت)
averse, tired, weary, fed-up, loath, hateful, fastidious

خسته کننده (صفت)
prolix, longsome, weary, boring, tedious, monotonous, grueling, tiresome, wearisome, weariful, wearying

فرومانده (صفت)
poor, weary, desperate, helpless, distressed

کسل (صفت)
weary, exanimate, sickish, woozy

مانده (صفت)
stale, tired, weary, residuary, forworn, remaining, fagged, remained, fatigued, worn-out

خسته کردن یاشدن (فعل)
weary

بیزار کردن (فعل)
disgust, avert, weary, disincline, loathe, repel

خسته شدن (فعل)
weary, fatigue, be exhausted, tire, be tired

خسته کردن (فعل)
weary, harass, bore, fatigue, exhaust, strain, tire, fag, jade

انگلیسی به انگلیسی

• make tired or fatigued; become tired or fatigued; bore; become bored
exhausted, fatigued, tired; tiresome, exhausting, tedious
if you are weary, you are very tired; a literary word.
if you are weary of something, you wish that you were no longer doing it or that you were no longer involved in it; a literary word.
if you weary of something, you wish that you were no longer doing it or that you were no longer involved in it; a literary word.

پیشنهاد کاربران

tired, done in ( informal ) , drained, drowsy, exhausted, fatigued, flagging, jaded, sleepy, worn out
- tiring, arduous, laborious, tiresome, wearisome
خسته، کسل، مانده، بیزار کردن، کسل شدن, وا رفته
خسته، کسل
weary ( adj, v ) ( wɪri ) ( wearier, weariest ) =very tired, especially after you have been working hard, e. g. She suddenly felt old and weary. wearily ( adv ) , weariness ( n )
weary
weary: ملال آور
weary expression: حالتی ملال آور
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : weary
✅️ اسم ( noun ) : weariness
✅️ صفت ( adjective ) : weary / wearisome
✅️ قید ( adverb ) : wearily
رنجور
فرسایشی، خسته کننده
خسته و کوفته
خسته، کسل، فرسوده

بپرس