صفت ( adjective )
حالات: wearier, weariest
حالات: wearier, weariest
• (1) تعریف: physically or mentally tired, esp. from exertion or strain; fatigued.
• مترادف: exhausted, fatigued, tired
• متضاد: energetic, fresh, refreshed, unwearied
• مشابه: beat, bushed, done in, drowsy, jaded, lethargic, listless, sleepy, spent, worn, worn-out
• مترادف: exhausted, fatigued, tired
• متضاد: energetic, fresh, refreshed, unwearied
• مشابه: beat, bushed, done in, drowsy, jaded, lethargic, listless, sleepy, spent, worn, worn-out
- The older folks were weary after the trip.
[ترجمه گوگل] بزرگترها بعد از سفر خسته بودند
[ترجمه ترگمان] افراد مسن پس از سفر خسته شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] افراد مسن پس از سفر خسته شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The stress of his job made him weary.
[ترجمه گوگل] استرس شغلی او را خسته کرده بود
[ترجمه ترگمان] استرس کارش او را خسته کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] استرس کارش او را خسته کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: characterized by or causing tiredness; wearisome.
• مترادف: tiresome, wearisome
• متضاد: refreshing
• مشابه: boring, drowsy, dull, exhausting, lethargic, monotonous, sleepy, tedious, tiring
• مترادف: tiresome, wearisome
• متضاد: refreshing
• مشابه: boring, drowsy, dull, exhausting, lethargic, monotonous, sleepy, tedious, tiring
- Rest now; you've had a weary walk.
[ترجمه گوگل] الان استراحت کن؛ شما پیاده روی خسته ای داشته اید
[ترجمه ترگمان] حالا استراحت کن؛ پیاده روی خسته کننده ای داشتی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] حالا استراحت کن؛ پیاده روی خسته کننده ای داشتی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: growing impatient, bored, or dissatisfied with a particular thing (often fol. by of).
• مترادف: bored, dissatisfied, tired
• متضاد: enthusiastic
• مشابه: annoyed, blas�, fed up, impatient, indifferent, jaded, listless, sick, world-weary
• مترادف: bored, dissatisfied, tired
• متضاد: enthusiastic
• مشابه: annoyed, blas�, fed up, impatient, indifferent, jaded, listless, sick, world-weary
- She was weary of her job at the hospital.
[ترجمه گوگل] او از کارش در بیمارستان خسته شده بود
[ترجمه ترگمان] از شغلش در بیمارستان خسته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از شغلش در بیمارستان خسته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was weary of hearing complaints all day.
[ترجمه گوگل] تمام روز از شنیدن شکایت خسته شده بود
[ترجمه ترگمان] تمام روز از شکایت و شکایت خسته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تمام روز از شکایت و شکایت خسته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: wearies, wearying, wearied
حالات: wearies, wearying, wearied
• : تعریف: to make weary; tire.
• مترادف: exhaust, fatigue, tire, tucker out
• متضاد: refresh
• مشابه: bore, drain, fag, jade, lethargize, overtax, poop, prostrate
• مترادف: exhaust, fatigue, tire, tucker out
• متضاد: refresh
• مشابه: bore, drain, fag, jade, lethargize, overtax, poop, prostrate
- The day's fighting wearied the soldiers.
[ترجمه گوگل] جنگ آن روز سربازان را خسته کرد
[ترجمه ترگمان] نبرد روز، سربازان را خسته می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نبرد روز، سربازان را خسته می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: wearied (adj.), wearily (adv.), weariness (n.)
مشتقات: wearied (adj.), wearily (adv.), weariness (n.)
• (1) تعریف: to become weary.
• مترادف: exhaust, fatigue, tire
• متضاد: refresh
• مشابه: burn out, droop, jade, poop out
• مترادف: exhaust, fatigue, tire
• متضاد: refresh
• مشابه: burn out, droop, jade, poop out
- They wearied in the last lap of the race.
[ترجمه گوگل] آنها در آخرین دور مسابقه خسته شدند
[ترجمه ترگمان] آن ها در آخرین حلقه مسابقه خسته شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها در آخرین حلقه مسابقه خسته شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to grow impatient, bored, or dissatisfied with a particular thing (often fol. by of).
• مترادف: tire
• مشابه: jade
• مترادف: tire
• مشابه: jade
- We soon wearied of his tasteless remarks.
[ترجمه پرستو واصلی] ما خیلی زود از حرفهای بی مزه او خسته شدیم|
[ترجمه گوگل] خیلی زود از سخنان بی مزه او خسته شدیم[ترجمه ترگمان] به زودی از remarks بی مزه او خسته شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید