اسم ( noun )
• (1) تعریف: a solid yellowish substance that is pliable when melted and is secreted by bees for constructing their honeycombs; beeswax.
• مترادف: beeswax
• مشابه: honeycomb
• مترادف: beeswax
• مشابه: honeycomb
• (2) تعریف: any solid, plastic substance composed of hydrocarbons, fatty acids, alcohol, and esters that is easily molded when heated. (See sealing wax.)
• مشابه: beeswax, paraffin, putty, sealing wax
• مشابه: beeswax, paraffin, putty, sealing wax
• (3) تعریف: earwax.
• مترادف: cerumen, earwax
• مترادف: cerumen, earwax
• (4) تعریف: a paste or mixture containing wax that is used to polish a smooth hard surface.
• مترادف: polish
• مترادف: polish
- car wax
- floor wax
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: waxes, waxing, waxed
مشتقات: waxlike (adj.), waxer (n.)
حالات: waxes, waxing, waxed
مشتقات: waxlike (adj.), waxer (n.)
• : تعریف: to rub, polish, coat, or treat with wax.
• مترادف: buff, polish
• مشابه: coat, shine, treat, varnish
• مترادف: buff, polish
• مشابه: coat, shine, treat, varnish
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: waxes, waxing, waxed
حالات: waxes, waxing, waxed
• (1) تعریف: of the moon, to increase gradually in the size of its illuminated portion, as seen from the earth. (Cf. wane.)
• متضاد: wane
• متضاد: wane
- When the moon has waxed completely, we say the moon is full.
[ترجمه گوگل] وقتی ماه به طور کامل افزایش یافت، می گوییم ماه کامل است
[ترجمه ترگمان] وقتی ماه کامل شود، می گوییم ماه کامل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی ماه کامل شود، می گوییم ماه کامل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to increase gradually in quantity, strength, volume, or the like.
• مترادف: grow, increase
• متضاد: wane
• مشابه: balloon, broaden, develop, dilate, expand, extend, mushroom, swell, widen
• مترادف: grow, increase
• متضاد: wane
• مشابه: balloon, broaden, develop, dilate, expand, extend, mushroom, swell, widen
- My anger waxed with his continued harangue.
[ترجمه گوگل] عصبانیت من با مزاحمت های مداوم او افزایش یافت
[ترجمه ترگمان] خشم من با آن سخنرانی ادامه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خشم من با آن سخنرانی ادامه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to become or grow.
• مترادف: become, grow
• مشابه: turn
• مترادف: become, grow
• مشابه: turn
- She waxed eloquent as she realized she'd gathered a highly attentive audience.
[ترجمه گوگل] او وقتی متوجه شد که مخاطبان بسیار توجهی را جمع کرده است، سخن گفت
[ترجمه ترگمان] وقتی فهمید که او یک شنونده دقیق و دلسوز را جمع کرده بود، با فصاحت و بلاغت ادا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی فهمید که او یک شنونده دقیق و دلسوز را جمع کرده بود، با فصاحت و بلاغت ادا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید