فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: wavers, wavering, wavered
حالات: wavers, wavering, wavered
• (1) تعریف: to move back and forth in a fluttering motion; sway.
• مترادف: flutter, rock, sway
• مشابه: flap, oscillate, tremble, undulate, vacillate, vibrate, wag, wave, wobble
• مترادف: flutter, rock, sway
• مشابه: flap, oscillate, tremble, undulate, vacillate, vibrate, wag, wave, wobble
- The flag wavered slightly in the breeze.
[ترجمه گوگل] پرچم در نسیم کمی تکان می خورد
[ترجمه ترگمان] پرچم اندکی در باد تکان می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پرچم اندکی در باد تکان می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The needle of the compass wavered.
[ترجمه گوگل] سوزن قطب نما تکان خورد
[ترجمه ترگمان] عقربه قطب نما متزلزل می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] عقربه قطب نما متزلزل می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The mild earthquake made the building waver.
[ترجمه گوگل] زلزله خفیف ساختمان را متزلزل کرد
[ترجمه ترگمان] زمین لرزه خفیف ساختمان را متزلزل ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زمین لرزه خفیف ساختمان را متزلزل ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to show indecision or uncertainty; vacillate.
• مترادف: falter, hesitate, vacillate
• متضاد: steady
• مشابه: equivocate, flip-flop, halt, hang, hedge, hem, hover, oscillate, pause, shilly-shally, sway, tergiversate, waffle, whiffle
• مترادف: falter, hesitate, vacillate
• متضاد: steady
• مشابه: equivocate, flip-flop, halt, hang, hedge, hem, hover, oscillate, pause, shilly-shally, sway, tergiversate, waffle, whiffle
- Both candidates seem to waver on the election issues.
[ترجمه گوگل] به نظر می رسد که هر دو نامزد در مورد مسائل انتخاباتی متزلزل هستند
[ترجمه ترگمان] هر دو نامزد به نظر می رسد که در مورد مسائل انتخاباتی مردد هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هر دو نامزد به نظر می رسد که در مورد مسائل انتخاباتی مردد هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to flicker, as a light or candle.
• مترادف: flicker
• مشابه: blink, gutter, quiver, wobble
• مترادف: flicker
• مشابه: blink, gutter, quiver, wobble
- The flame wavered as a cold gust of wind came through a crack in the window.
[ترجمه گوگل] شعله در حال تکان خوردن بود که باد سردی از شکاف پنجره عبور کرد
[ترجمه ترگمان] همچنان که باد سردی می وزید، شعله های آتش به نوسان در آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همچنان که باد سردی می وزید، شعله های آتش به نوسان در آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to tremble or quaver.
• مترادف: quaver, tremble
• مشابه: quake, quiver, vibrate, wobble
• مترادف: quaver, tremble
• مشابه: quake, quiver, vibrate, wobble
- His voice wavered as he tried to gain his confidence.
[ترجمه گوگل] وقتی سعی می کرد اعتماد به نفسش را به دست بیاورد صدایش متزلزل شد
[ترجمه ترگمان] همچنان که می کوشید اعتماد به نفس خود را به دست آورد، صدایش متزلزل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همچنان که می کوشید اعتماد به نفس خود را به دست آورد، صدایش متزلزل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to become unsteady or begin to weaken; falter.
• مترادف: falter, weaken
• متضاد: steady
• مشابه: ebb, fade, fail, stagger, wane
• مترادف: falter, weaken
• متضاد: steady
• مشابه: ebb, fade, fail, stagger, wane
- I have been wavering in my resolve.
[ترجمه گوگل] من در عزم خود دچار تزلزل شده ام
[ترجمه ترگمان] تصمیمم را گرفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تصمیمم را گرفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The people's faith in their leader never wavered.
[ترجمه گوگل] ایمان مردم به رهبرشان هرگز تزلزل نکرد
[ترجمه ترگمان] ایمان مردم به رهبر هرگز متزلزل نمی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ایمان مردم به رهبر هرگز متزلزل نمی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: wavering (adj.), waveringly (adv.), waverer (n.)
مشتقات: wavering (adj.), waveringly (adv.), waverer (n.)
• : تعریف: the act of wavering, flickering, or vacillating.
• مترادف: flickering, vacillation
• مشابه: flap, hesitation, pause, tremor, vibration, wobble
• مترادف: flickering, vacillation
• مشابه: flap, hesitation, pause, tremor, vibration, wobble
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a person who waves or causes something to wave or flutter.
• (2) تعریف: a person or device that puts waves in hair.