اسم ( noun )
عبارات: hold water, by water
عبارات: hold water, by water
• (1) تعریف: a transparent, tasteless, and odorless liquid that takes the form of rain, rivers, oceans, and lakes and is required to sustain most forms of life.
• (2) تعریف: a body of such liquid such as a lake or sea.
• مشابه: drink
• مشابه: drink
• (3) تعریف: a supply of water.
- He left the water running in the bathroom sink.
[ترجمه رمیسا] آن پسر آب را در سینک حمام گذاشت|
[ترجمه A] آب را در سینک حمام جاری کرد|
[ترجمه آقا دیوید] او آب در حال جریان در سینک دستشویی را رها گذاشت یا او آب را در سینک دستشویی در حال جریان گذاشت|
[ترجمه گوگل] آب را در سینک حمام جاری کرد[ترجمه ترگمان] اب را در سینک دستشویی جا گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a particular kind of water, or a solution that has water as the solvent.
- soda water
[ترجمه رمیسا] آب گازدار|
[ترجمه ساره] ابی که دارای گاز است مانند نوشابه سفید|
[ترجمه گوگل] آب گازدار[ترجمه ترگمان] آب گازدار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- rose water
[ترجمه ساره] گلاب نوعی عطر|
[ترجمه گوگل] گلاب[ترجمه ترگمان] آب بالا آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: sweat, urine, or other liquid secreted by the body.
• (6) تعریف: the level of a body of water as determined by the tide.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: waters, watering, watered
حالات: waters, watering, watered
• (1) تعریف: to pour or sprinkle water on.
- He watered the plants.
[ترجمه رمیسا] آن پسر به گیاهان آب داد|
[ترجمه فاطمه] اوبه گیاهان آب داد|
[ترجمه گوگل] او به گیاهان آبیاری کرد[ترجمه ترگمان] به گیاهان آب داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to provide drinking water for.
- They stopped at the stream to water their horses.
[ترجمه کاظم فرقانی] آنها کنار جوی ایستادند تا به اسب هایشان آب بدهند.|
[ترجمه رزی] آنها کنار جوی توقف کردند تا به اسب هایشان آب بدهند|
[ترجمه گوگل] آنها کنار نهر توقف کردند تا به اسب هایشان آب بدهند[ترجمه ترگمان] کنار نهر ایستادند تا به اسب ها آب بدهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to dilute or soften with, or as if with, water (often fol. by down).
- They watered down the wine.
- She watered down the story of the accident.
[ترجمه گوگل] او داستان تصادف را کم رنگ کرد
[ترجمه ترگمان] داستان تصادف را آب داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] داستان تصادف را آب داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to produce or secrete liquid.
- Chopping onions makes my eyes water.
[ترجمه گوگل] خرد کردن پیاز چشمانم را آب می کند
[ترجمه ترگمان] خرد کردن پیاز چشمانم را آب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خرد کردن پیاز چشمانم را آب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to drink water.
صفت ( adjective )
مشتقات: waterlike (adj.), waterer (n.)
مشتقات: waterlike (adj.), waterer (n.)
• (1) تعریف: of or relating to water.
• مشابه: aquatic
• مشابه: aquatic
• (2) تعریف: acting as a container for water.
- a water bottle
• (3) تعریف: powered by water.
- a water mill