warrantor

/ˈwɒrəntɔːr//ˈwɒrəntɔː/

معنی: کفیل، ضامن، متعهد، تعهد کننده
معانی دیگر: (حقوق) ضامن، تضمین کننده، ضمانت کننده

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: one who gives or makes a warranty.
مشابه: guaranty

جمله های نمونه

1. Analyze reason and countermeasures of responsibility of issuing warrantor.
[ترجمه گوگل]تجزیه و تحلیل دلایل و اقدامات متقابل مسئولیت صدور ضمانت نامه
[ترجمه ترگمان]تحلیل دلیل و اقدامات متقابل مسیولیت صدور مجوز
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Legislation provides for Administrative Detention a system of warrantor and recognizance, other than a hearing system, which is different from other administrative penalties.
[ترجمه گوگل]قانون برای بازداشت اداری یک سیستم ضمانت‌نامه و شناسایی، به غیر از سیستم دادرسی، که با سایر مجازات‌های اداری متفاوت است، پیش‌بینی می‌کند
[ترجمه ترگمان]قانون گذاری برای بازداشت اداری سیستم of و recognizance، به غیر از یک سیستم شنوایی، که متفاوت از دیگر جرایم اجرایی است، فراهم می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Where both the warrantor and the owner of the building or the employer are at fault for the damages to the building, each party shall bear its corresponding liability.
[ترجمه گوگل]در صورتی که ضامن و مالک ساختمان یا کارفرما در قبال خسارات وارده به ساختمان مقصر باشند، هر یک از طرفین مسئولیت مربوطه خود را خواهند داشت
[ترجمه ترگمان]در جایی که هر دو پیمان کار و مالک ساختمان یا کارفرما در معرض آسیب به ساختمان قرار دارند، هر یک از طرفین باید مسئولیت متناظر خود را بر عهده داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The warrantor should be national enterprises or other companies that has complete compensational abilities.
[ترجمه گوگل]ضمانت‌کننده باید شرکت‌های ملی یا سایر شرکت‌هایی باشد که توانایی جبران کامل دارند
[ترجمه ترگمان]شرکت کنندگان باید شرکت های ملی و یا شرکت های دیگر باشند که توانایی های compensational را کامل کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Second, warrantor should sign the warranty with warrantee, promise warrantee to stay and willing to bear corresponding liability.
[ترجمه گوگل]ثانیاً، ضمانت‌کننده باید ضمانت‌نامه را با ضمانت‌کننده امضا کند، به ضمانت‌کننده قول دهد که بماند و مایل به تحمل مسئولیت مربوطه باشد
[ترجمه ترگمان]دوم اینکه، warrantor باید ضمانت نامه خود را امضا کرده، متعهد به ماندن و تمایل به تحمل مسیولیت مربوطه باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The party responsible for the preparation of the completion accounts will be the Warrantors.
[ترجمه گوگل]طرف مسئول آماده سازی حساب های تکمیلی، ضامن ها خواهند بود
[ترجمه ترگمان]حزبی که مسئول آماده سازی حساب پس از اتمام است the خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Warranty period constitutes a legal fact the passing of which will entitle the warrantor to be exempted from the liability of warranty under the agreement.
[ترجمه گوگل]دوره گارانتی یک واقعیت حقوقی است که تصویب آن به ضمانت‌کننده این حق را می‌دهد که از مسئولیت ضمانت بر اساس قرارداد معاف شود
[ترجمه ترگمان]دوره ضمانت، یک حقیقت قانونی را تشکیل می دهد که تصویب آن را مجاز می کند که از مسیولیت ضمانت تحت قرارداد معاف شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Economic assurance or financial proof: Please submit documents proof personal finance or sponsored by family, government and financial warrantor with concrete number.
[ترجمه گوگل]ضمانت اقتصادی یا اثبات مالی: لطفاً مدارکی مبنی بر تأمین مالی شخصی یا حمایت شده توسط خانواده، دولتی و ضمانت مالی با شماره مشخص ارائه دهید
[ترجمه ترگمان]تضمین اقتصادی یا اثبات مالی: لطفا مدارک مالی شخصی و یا حمایت مالی مورد حمایت خانواده، دولت و warrantor مالی را با شماره بتونی ارسال کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Party B shall provide economic assurance according to Party A's requirement. The warrantor should be national enterprises or other companies that has complete compensational abilities.
[ترجمه گوگل]طرف B طبق الزامات طرف الف تضمین اقتصادی ارائه خواهد کرد ضمانت‌کننده باید شرکت‌های ملی یا سایر شرکت‌هایی باشد که توانایی جبران کامل دارند
[ترجمه ترگمان]حزب B باید مطابق با الزامات حزب تضمین اقتصادی فراهم کند شرکت کنندگان باید شرکت های ملی و یا شرکت های دیگر باشند که توانایی های compensational را کامل کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کفیل (اسم)
acting, sponsor, guarantor, bondsman, surety, bailsman, bond, warrantor

ضامن (اسم)
sponsor, guarantor, bondsman, surety, bailsman, security, guarantee, latch, depositary, voucher, warranter, warrantor

متعهد (اسم)
warranter, underwriter, undertaker, promisor, warrantor

تعهد کننده (اسم)
warrantor

انگلیسی به انگلیسی

• one who empowers; one who guarantees or warrants; voucher; authorizer

پیشنهاد کاربران

warrant ( v )
/ˈwɔːr. ənt/
warranty ( n )
/ˈwɔːr. ən. t̬i/
warrantee ( n )
/wɒrəntˈiː/�
warrantor ( n )
/ˈwɒrəntər/�
warrantable ( adj )
/ˈwɔːrən. tə. bəl/
warrantably ( adv )
/ˈwɔːrən. tə. bli/

بپرس