warp

/ˈwɔːrp//wɔːp/

معنی: تار، ریسمان، پیچیدگی، پیچ و تاب، تاب برداشتن، تاب دار کردن، منحرف کردن
معانی دیگر: (به ویژه چوب) تاب برداشتن، شکم دادن، تحریف کردن یا شدن، (تخته و غیره) تاب، تاب خوردگی، شکم دادگی، انحراف، گمراهی، کجراهی، نا استواری، بخش اصلی هر چیز، تار و پود، منحرف کردن یا شدن، کجراه کردن یا شدن، گمراه کردن یا شدن، کج و معوج کردن یا شدن، (کشتی یا قایق و غیره) با طناب کشیدن، به حرکت درآوردن، (بافندگی) تار (در برابر: پود woof)، (بافندگی) تار دار کردن، تار بافتن، ویژگی روانی، (روانی) نابهنجاری، گرایش، کژاندیشی، (رودخانه یا سیلاب و غیره) رسوب، ته نشست، گل و لای، چینه ی ته نشینی، لایه، طناب (که با آن کشتی را جابجا می کنند)، تار در مقابل پود

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: warps, warping, warped
(1) تعریف: to bend or twist out of shape, esp. from a flat or straight form.
مترادف: bend, distort, twist
متضاد: straighten
مشابه: buckle, contort, deform, misshape, transform, wrench

(2) تعریف: to bend or turn from the true, natural, or right course; cause to deviate.
مترادف: bend, distort
مشابه: affect, contort, influence, jaundice, sway, twist

- Greed is warping her judgment.
[ترجمه قوچو] حرص و طمع قضاوت اورا به انحراف کشاند
|
[ترجمه گوگل] حرص و طمع قضاوت او را مخدوش می کند
[ترجمه ترگمان] حرص و آز اون داره تو قضاوت اون قرار میگیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to bend or turn from a healthy, sane, or moral condition; pervert.
مترادف: corrupt, pervert
مشابه: debase, derange, mislead, poison, twist, unbalance, weaken

- Her mind was warped by extreme suffering.
[ترجمه گوگل] ذهن او از رنج شدید منحرف شده بود
[ترجمه ترگمان] ذهنش با ناراحتی زیاد تاب می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to distort (truth or fact).
مترادف: color, distort, pervert, slant
مشابه: bend, manipulate, misrepresent, skew, twist, wrench

- You warped the story of what really happened.
[ترجمه گوگل] شما داستان آنچه را که واقعاً اتفاق افتاده است، تحریف کردید
[ترجمه ترگمان] تو داستان اتفاقی که واقعا افتاد رو منحرف کردی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to become bent or twisted out of shape.
مترادف: bend, twist
متضاد: straighten
مشابه: buckle, contort, deform, spring

(2) تعریف: to deviate from a true, natural, or right course.
مترادف: bend, deviate
مشابه: drift, stray, swerve, veer

(3) تعریف: to become perverted.
مشابه: corrupt, deviate, stray, weaken
اسم ( noun )
مشتقات: warped (adj.), warpage (n.), warper (n.)
(1) تعریف: a distortion, such as a bend or twist, from a straight or flat form, often caused by heat.
مترادف: distortion
مشابه: bend, bow, skew, spring

(2) تعریف: a mental or moral quirk or bias; aberration; deviation.
مترادف: aberration, bias, deviation, quirk
مشابه: idiosyncrasy, mannerism, oddity, predisposition, proclivity, propensity, twist

(3) تعریف: the first threads positioned on a loom, which form the lengthwise threads in a woven fabric. (Cf. filling, weft, woof.)

جمله های نمونه

1. the warp in her judgement
نااستواری قضاوت او

2. the warp of the economic structure is agriculture
بخش اساسی ساختار اقتصادی کشاورزی است.

3. there is a warp in the window
پنجره تاب برداشته است.

4. humidity makes wooden doors warp
رطوبت موجب می شود که درهای چوبی تاب بردارند.

5. The damp wood began to warp.
[ترجمه گوگل]چوب مرطوب شروع به تاب برداشتن کرد
[ترجمه ترگمان]جنگل مرطوب شروع به حرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. There is a warp in this record.
[ترجمه گوگل]در این رکورد یک تاب وجود دارد
[ترجمه ترگمان]یه تار توی این پرونده هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Years of living alone may warp one's personality.
[ترجمه گوگل]سالها زندگی تنها ممکن است شخصیت فرد را مخدوش کند
[ترجمه ترگمان]سال های زندگی تنها ممکن است شخصیت فرد را پیچ وتاب دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. You mustn't allow your dislike of her to warp your judgement .
[ترجمه گوگل]شما نباید اجازه دهید که دوست نداشتن او قضاوت شما را مخدوش کند
[ترجمه ترگمان]شما نباید اجازه بدهید که از او بدتان بیاید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The mirrors would warp up; there would be odd folds and creases; clarity would be at a premium.
[ترجمه گوگل]آینه ها پیچ می خورد چین ها و چین های عجیب و غریب وجود خواهد داشت وضوح در حق بیمه خواهد بود
[ترجمه ترگمان]آینه ها به هم متصل می شدند؛ چین های عجیب و چین و چروک به چشم می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Imperial merchantmen traversing the warp would flee at the sighting of one.
[ترجمه گوگل]بازرگانان امپراتوری که از تار عبور می کردند با مشاهده یکی از آنها فرار می کردند
[ترجمه ترگمان]گارد سلطنتی از آن عبور می کرد و به the که در آن دیده می شد فرار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Corbelled gargoyles bristled, as if spewing into the warp.
[ترجمه گوگل]گارگویل‌های کوربل‌دار، گویی به داخل تار می‌پرند
[ترجمه ترگمان]corbelled gargoyles مو بر سیخ سیخ شده بودند، انگار که به the برخورد می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Some woods warp under stress.
[ترجمه گوگل]برخی از چوب ها تحت تنش تاب می یابند
[ترجمه ترگمان] بعضی از چوب ها تحت فشار قرار دارن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. To administer torture while within the warp - to a talented Astropath of all people - would be plain lunacy.
[ترجمه گوگل]انجام شکنجه در حالی که در پیچ و تاب هستید - برای یک اخترشناس با استعداد همه مردم - دیوانگی آشکار است
[ترجمه ترگمان]اجرای شکنجه در حالی که در یک پیچ وتاب - تا یک Astropath با استعداد از همه افراد - دیوانگی محض است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Here is a time warp if ever there was one.
[ترجمه گوگل]در اینجا یک تاب زمانی وجود دارد
[ترجمه ترگمان]اینجا زمانی است که تا به حال یکی وجود داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تار (اسم)
chord, thread, fiber, filament, warp, web, sleave

ریسمان (اسم)
string, chord, cord, line, thread, cable, rope, warp

پیچیدگی (اسم)
crank, swathe, crankle, twist, labyrinth, warp, elaboration, clubfoot, complexity, complication, convolution, intricacy, complicacy, furl, contortion, crankiness, intorsion, plexus, knotting, refractile

پیچ و تاب (اسم)
warp

تاب برداشتن (فعل)
warp

تاب دار کردن (فعل)
warp

منحرف کردن (فعل)
shunt, alienate, avert, divert, deflect, swerve, bend, call off, warp, wring, pervert

تخصصی

[عمران و معماری] اعوجاج - به هم تابیدن - اریبی - کجی - ناهمواری
[کامپیوتر] تاب دار کردن دستگاری دیجیتالی یک تصویر آن چنان که به صورت به هم پیچیده یا کشیده به نظر برسد .
[نساجی] تار - تار نساجی ( نخهای طولی پارچه ) - طناب - ریسمان - نخ تار - چله
[پلیمر] تار
[آب و خاک] خمرود،لای گذاره،کجی یا اریبی

انگلیسی به انگلیسی

• curve developed in something that was originally straight, bending; contortion; lengthwise yarn in a loom; rope for towing a ship; mental aberration, perversion, distortion
twist, bend, contort; become twisted or contorted; distort, bias, falsify; be falsified; move a boat by hauling on a rope
if a material such as wood warps or if something warps it, it becomes damaged by bending, often because of the effect of heat or water.
if something warps someone's character, it influences them and makes them abnormal or bad.
a warp in time or space is an imaginary break or sudden change in the normal experience of time or space.
the warp in a piece of woven material is the threads which are held along a loom while other threads are passed across them; a technical use.

پیشنهاد کاربران

warp: تار
منحرف کردن
پیچاندن
دور چیزی بستن
warp ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: پال
تعریف: طناب یا بافۀ سیمی ستبری که با آن شناور را در بندر می بندند یا مهار می کنند
خم کردن
خم شدن شیء
پیچیدن ( مثلا به دور دست مانند بند ساعت )
به عنوان مثال: The band will have a flexible display that warps around your wrist
ترجمه: این باند دارای یک نمایشگر انعطاف پذیر است که به دور مچ شما می پیچد

warp speed: سرعت سرسام اور
عجیب و غریب برای رفتار افراد ( فعل )
خم، خمیدگی برای شکل چزی ( اسم )

دفرمه
warp speeed
warp واژه ای ایرانوویچی ( هند و اروپایی ) است :
وات " و " کهن در پارسی نو به " گ " دگریده می شود مانند : وَردیدن که گَردیدن شده است . در این فتاد :
وارپ < گارپ < گَرپ < گِرپ < گِرف/ گِرب
...
[مشاهده متن کامل]
< گِره
این گِره پارسی نو است : پیشینه ساخت این واژه به دانش دریانوردی باز میگردد که ریسمانی را در درازا گِره میزدند و شتاب و شَوِش و سُرِش ( سُرعت ) کِشتی را بر پایه شمار گِره هایی که کِشتی می پیمود می هِسابیدند.
پیشنهاد :
گِرف ، گِرب

نااستواری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس