warm

/ˈwɔːrm//wɔːm/

معنی: گرم، صمیمی، غیور، با حرارت، گرم کردن، گرم شدن
معانی دیگر: گرم (در مقایسه با: داغ hot)، مهرآمیز، محبت آمیز، صمیمانه، آتشی مزاج، زودخشم، بد خلق، با گرمی، به طور گرم، گرم کردن یا شدن، (با: to یا toward) مهربان شدن، مهرورزیدن، محبت کردن، همدردی کردن، ملاطفت کردن، قوت قلب دادن، امیدوار کردن، اشتیاق نشان دادن، شور نشان دادن، پرهیجان، هیجان انگیز، پر حرارت، پر جنب و جوش، شورانگیز، پر شور، عاشقانه، شهوت انگیز، شهوتران، (رنگ) دارای سایه رنگ زرد یا نارنجی یا قرمز، چشم نواز، مطبوع، شاد، (بو و غیره) تند، تازه بجا گذاشته، گرمسازی، گرمی، خونگرم

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: warmer, warmest
(1) تعریف: having or emitting moderate heat.
متضاد: chill, chilled, chilly, cold, cool, cutting, nippy
مشابه: cozy, hot, lukewarm, moderate, temperate, tepid, toasty

- a warm kitchen
[ترجمه گوگل] یک آشپزخانه گرم
[ترجمه ترگمان] آشپزخانه گرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a warm oven
[ترجمه گوگل] یک فر گرم
[ترجمه ترگمان] یک فر گرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: serving to hold in body heat.
متضاد: cool, summery
مشابه: cozy, toasty

- a warm blanket
[ترجمه .] پتو گرم
|
[ترجمه گوگل] یک پتوی گرم
[ترجمه ترگمان] پتوی گرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: having or causing a sensation of somewhat high body temperature.
مترادف: flushed, hot
متضاد: chill, chilly, cold
مشابه: feverish, sweaty, sweltering

- warm from jogging
[ترجمه ارشیدا] از آهسته دویدن گرم شده بود
|
[ترجمه گوگل] گرم از دویدن
[ترجمه ترگمان] از آهسته دویدن گرم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: marked by liveliness or vigor; hearty.
مترادف: enthusiastic, hearty, spirited, vigorous
مشابه: ebullient, lively

- a warm round of applause
[ترجمه گوگل] یک دور تشویق گرم
[ترجمه ترگمان] صدای تشویق و تشویق او به گوش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: friendly; sincere; affectionate.
مترادف: affectionate, friendly, hearty, sincere
متضاد: chill, cold, cool, frigid, hostile, icy, ill, inhospitable, unfriendly, wintry
مشابه: affable, amiable, cheerful, cordial, earnest, genial, gracious, intimate, kind, outgoing, pleasant, warm-hearted

- a warm handshake
[ترجمه گوگل] یک دست دادن گرم
[ترجمه ترگمان] دست دادن گرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: marked by vehemence or anger; heated.
مترادف: fiery, heated, impassioned, vehement
مشابه: angry, animated, intense, lively, passionate, stormy

- a warm discussion
[ترجمه گوگل] یک بحث گرم
[ترجمه ترگمان] یک بحث گرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: predominantly yellow, orange, or red.
متضاد: cool
مشابه: autumnal, orange, red, yellow

- a warm color scheme
[ترجمه گوگل] یک طرح رنگ گرم
[ترجمه ترگمان] یک الگوی رنگ گرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: in certain games, close to guessing the answer or finding something.
مشابه: close, near
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: warms, warming, warmed
(1) تعریف: to make warm or warmer (often fol. by up).
مترادف: heat
متضاد: chill, cool
مشابه: alert, chafe, cook, melt, reheat, thaw, toast

- He warmed up the leftovers for dinner.
[ترجمه گوگل] باقی مانده غذا را برای شام گرم کرد
[ترجمه ترگمان] غذا را برای شام گرم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to arouse pleasant or kindly emotions in.
مترادف: cheer
متضاد: chill
مشابه: alert, comfort, encourage, inspire, reassure, relieve, solace, succor

- Her sympathy warmed me.
[ترجمه گوگل] همدردی او مرا گرم کرد
[ترجمه ترگمان] همدردی او مرا گرم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to inspire enthusiasm, zeal, or ardor in.
مترادف: arouse
مشابه: agitate, incite, instigate, kindle, motivate, psych up, rouse, stimulate, stir, waken
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: warmish (adj.), warmly (adv.), warmer (n.), warmness (n.)
عبارات: warm up
(1) تعریف: to become warm or warmer (often fol. by up).
مترادف: heat
متضاد: chill, cool
مشابه: cook, melt, thaw

(2) تعریف: to become enthusiastic or animated (often fol. by to or toward).
مشابه: rev up, wake

- The lecturer warmed to his topic.
[ترجمه گوگل] استاد به موضوع خود گرم شد
[ترجمه ترگمان] سخنران به موضوع او گرم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to become sympathetic or well disposed (often fol. by to or toward).
مشابه: brighten, melt, soften

جمله های نمونه

1. warm clothes are a must in the mountains
در کوهستان لباس گرم از ضروریات است.

2. warm clothing for winter
لباس گرم برای زمستان

3. warm friendship
دوستی مهرآمیز

4. warm milk is good for settling an upset stomach
شیر گرم برای آرام کردن معده ی منقلب خوب است.

5. warm spring days that quicken the earth
روزهای گرم بهاری که زمین را زنده می کند.

6. warm over
1- (خوراک پس مانده و غیره) دوباره گرم کردن 2- (پیش از مسابقه یا اجرای برنامه و غیره) خود را آماده کردن،تمرین کردن،نرمش کردن 3- (رجوع شود به: warmed-over)

7. warm up
گرم کردن یا شدن

8. a warm and shiny day
یک روز گرم و آفتابی

9. a warm day
یک روز گرم

10. a warm fire
آتش گرم

11. a warm reception
پذیرایی گرم

12. a warm welcome
خوش آمد صمیمانه

13. a warm welcome
استقبال گرم

14. his warm and impetuous nature
مزاج آتشی و متغیر او

15. his warm blood sallied from the wound
خون گرم او از زخم بیرون می زد.

16. the warm drink relaxed him
نوشیدنی گرم او را آرامش داد.

17. the warm feel of his hand
گرمی که از تماس با دست او احساس می شد

18. the warm southern sky
آب هوای گرم جنوبی

19. to warm up the engine
موتور را گرم کردن

20. to warm (or advise etc. ) against
هشدار (یا اندرز و غیره) دادن (در برابر)

21. a lake, warm and smiling and margined by trees
دریاچه ی گرم و فرح انگیز و دارای ساحل پر درخت

22. it's quite warm today
امروز هوا خیلی گرم است.

23. kashan's dry, warm weather
هوای گرم و خشک کاشان

24. the mother's warm kisses quieted the baby
بوسه های گرم مادر کودک را آرام کرد.

25. he has a warm and friendly disposition
او طبیعت گرم و مهربانی دارد.

26. he has a warm heart
او با عاطفه است.

27. it's really a warm day!
راستی روز گرمی است !

28. jungles abound in warm moist regions
در نواحی گرم و مرطوب جنگل فراوان است.

29. the water feels warm
آب (به نظرم) گرم است.

30. the weather gets warm during the summer
در تابستان هوا گرم می شود.

31. there were two warm blankets on each bed
دو پتوی گرم روی هر بستر قرار داشت.

32. a drink and a warm meal made them happy
مشروب و خوراک گرم آنها را سر کیف آورد.

33. a well-insulated house stays warm in winter
خانه ای که خوب عایق سازی شده است در زمستان گرم می ماند.

34. fruit matures faster in warm weather
در هوای گرم میوه زودتر می رسد.

35. the body was still warm
جسد هنوز گرم بود.

36. the sun was deliciously warm
آفتاب به طور دلپذیری گرم بود.

37. the water is pretty warm
آب نسبتا گرم است.

38. they were noticed by warm greetings
با آنها به گرمی سلام و تعارف کردند.

39. this building is kept warm by two heaters
این ساختمان توسط دو گرمکن گرم نگه داشته می شود.

40. fruit will soon spoil in warm weather
درهوای گرم میوه زود خراب می شود.

41. he nestled himself into the warm bed
او در بستر گرم غنود.

42. it is difficult to keep warm here
گرم ماندن در اینجا مشکل است.

43. provided that the weather is warm
به شرط این که هوا گرم باشد

44. she stood there, trying to warm her little hands
آنجا ایستاد و کوشید دستهای کوچولوی خود را گرم کند.

45. the greeting he received was warm and sincere
خوش آمدی که نسبت به او شد گرم و صمیمانه بود.

46. this coat will keep you warm
این کت شما را گرم نگه خواهد داشت.

47. this material keeps the body warm by entrapping air
این پارچه با نگهداشتن هوا در خود بدن را گرم نگه می دارد.

48. hot coffee burns my mouth but warm coffee is pleasant
قهوه ی داغ دهانم را می سوزاند ولی قهوه ی گرم مطبوع است.

49. i submerged my hand in the warm water
دستم را در آب گرم فرو بردم.

50. then instill a few drops of warm olive oil
سپس چند قطره روغن زیتون گرم (در آن) بچکانید.

51. unlike yesterday, today it is very warm
بر خلاف دیروز امروز هوا خیلی گرم است.

52. winter is usually cold and summer warm
زمستان معمولا سرد است و تابستان گرم.

53. a coat with a very soft and warm fur lining
پالتو با آستر خز بسیار نرم و گرم

54. drink the tea while it is still warm
چای را تا هنوز گرم است بخور.

55. the weather was cold, then it got warm
هوا سرد بود سپس گرم شد.

56. this blanket is cool in summer and warm in winter
این پتو در تابستان خنک و در زمستان گرم است.

57. she had been raised in the cradle of a warm family
او در آغوش خانواده ی گرمی پرورش یافته بود.

58. a plant transpires a lot more when the weather is warm
وقتی که هوا گرم است گیاه خیلی بیشتر ترا دمش می کند.

59. i fisted my hands inside my pockets to keep them warm
برای گرم نگهداشتن دستانم،آنها را در درون جیب هایم گره کردم.

مترادف ها

گرم (صفت)
ardent, hot, ebullient, warm, peppery, thermal, muggy, warmish, perfervid

صمیمی (صفت)
near, frank, real, cordial, sincere, loving, warm, privy, candid, big-hearted, intimate, heartfelt, unaffected, hearty, chummy, heart-to-heart, whole-hearted, true-hearted

غیور (صفت)
brave, bold, spunky, warm, zealous, jealous

با حرارت (صفت)
strenuous, earnest, hot, adust, fervent, ebullient, hot-blooded, warm, hipped-up

گرم کردن (فعل)
anneal, heat, warm, braise, furnace

گرم شدن (فعل)
warm, thaw

تخصصی

[برق و الکترونیک] گرم کردن
[نساجی] گرم

انگلیسی به انگلیسی

• heat up; excite; be excited; arouse affection; be filled with affection
slightly hot, tepid; giving or keeping in heat; having a high temperature (from sickness or physical exertion); hearty, sincere; quick-tempered; close; passionate, enthusiastic; of a color suggesting heat (red to yellow); fresh
something that is warm has some heat but not enough to be hot.
if you warm a part of your body, you put it near a fire or heater to stop it feeling cold.
warm clothes and blankets are made of a material such as wool which protects you from the cold.
a warm person is friendly and affectionate.
if you warm to a person or an idea, you become fonder of the person or more interested in the idea.
if you warm something up or if it warms up, it gets hotter.
when athletes warm up for an sporting event, they prepare themselves by practising or by doing exercises just before it starts.
when a machine or engine warms up, it becomes ready for use a little while after being switched on or started.

پیشنهاد کاربران

تلفظ یکسان👇🏻
warm
worm
گرم
مثال: She wrapped herself in a warm blanket on cold winter nights.
او خود را در یک کرک گرم در شب های سرد زمستانی پیچید.
بعنوان ارجاعی از دما یعنی گرم اما نه خیلی گرم
خیلی خیلی گرم، جوشیدن: Boiling
خیلی گرم، داغ: Hot
گرم: Warm
نه گرم نه سرد ( خنک cold ) ( ملایم mild ) : Cool یا Mild
سرد: Cold یا Chilly
خیلی سرد، یخ زدن: Freezing
warm
خو گرفتن
در زبان باستانی لری ( جنوبی، . . . ) واژه کهن وآریایی�ورمwarm� به معنی گرم است. این واژه کهن وارد زبانهای اروپایی ( انگلیسی، . . . ) شده وبه صورت �وارمwarm� در زبان انگلیسی به کار میرود. درزبان فارسی تبدیل
...
[مشاهده متن کامل]
به �گرم� میشود یعنی تبدیل �واو� به�گاف�. مثلا�وراز weraz� در لری واوستایی> تبدیل به�گرازgoraz� در فارسی میشود.

گرم ملایم
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : warm
✅️ اسم ( noun ) : warm / warmer / warming
✅️ صفت ( adjective ) : warm / warming
✅️ قید ( adverb ) : warm / warmly
Warm در لغت به معنی گرم است
ولی در جمله you are warm به معنی دمت گرم است
گرمسیر مانند مناطق گرمسیری
گرم
مشتاق
( Warm ( ( adj: گرم, صمیمی ، هوای گرم
( Warm ( verb: گرم کردن ، گرم شدن
صفت warm به معنای گرم
یکی از معانی صفت warm، گرم است. این صفت اشاره به دما دارد.
- صفت warm هوایی را توصیف می کند که گرم است ولی نه بقدری که طاقت فرسا باشد، بلکه بسیار خوشایند و مطلوب است.
مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

a warm breeze ( نسیمی گرم )
- صفت warm بیانگر دمای بدن نیز است. مثال:
?are you warm enough ( به میزان کافی گرم هستی؟ )
- صفت warm برای توصیف دمای آب نیز استفاده می شود. مثال:
warm water ( آب گرم )
صفت warm به معنای صمیمی
یکی از معانی صفت warm، صمیمی است. صفت warm در این معنا به نحوه رفتار افراد با یکدیگر اشاره دارد. برای مثال وقتیکه که می گوییم او با من همیشه صمیمی است. به معنای آن است که او هر وقت مرا می بیند به گرمی و اشتیاق رفتار می کند و از دیدن من خوشحال می شود. مثال:
. they're a very warm family ( آنها خانواده ای بسیار صمیمی هستند. )
فعل warm به معنای گرم کردن
معادل فعل warm در فارسی گرم کردن است.
- یکی از معانی گرم کردن بالا بردن دمای بدن توسط یک وسیله گرمایشی یا لباس گرم است. مثال:
. come in and warm yourself by the fire ( بیا تو و خودت را کنار آتش گرم کن. )
- معنی دیگر آن گرم کردن چیزی ( غذا و آب و . . . ) است. مثال:
. i'll warm up some milk ( من کمی شیر گرم خواهم کرد. )
منبع: سایت بیاموز

پرمهر
[Weather]
a ​warm breeze blows in/​comes in off the sea
گرم.
برای یادسپاری بهتر می توان از کلمات مشابه برای جمله سازی ( چه بهترمسخره ) و تصویر سازی بهره برد.
بعضی آدمها worm ( کرم ) دارند لذا باعث war ( جنگ ) و یا warm ( گرم کردن ) آن می شوند.
اگر جنگ نرم ( Soft War ) داریم حتما جنگ گرم هم داریم ( Warm War ) .
خونگرم
گرم = Warm
هم ریشه با لغت فارسی �گرم�
بعضی از لغات در زبان فارسی که صدای �و� به� گ� دگرگون شده است. مثل واژه �وُرگ�که به �گرگ� تبدیل شده است.
گاهی میتونه به معنای نزدیک هم استفاده بشه
Warmer: نزدیک تر
گرمای ملایم و خوشایند

گرم شدن💢
گرم شدن
در آب و هوا:
pleasantly high temperature
گرم تر از mild و خنک تر از hot
برافروخته

کمی گرم
عاشقانه
مهرآمیز
محبت آمیز
پرهیجان
هیجان انگیز
شورانگیز
پر شور

نسبتا گرم، کمی گرم، رو به گرما
گرم شدن هوا، کمی گرمی هوا
To be Warm to someone
To begin to like someone, be fond of
کم کم علاقه مند شدن، شیفته ی کسی شدن، دوست دار کسی شدن، احساس صمیمیت کردن،
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)

بپرس