صفت ( adjective )
• (1) تعریف: characterized by malice and injustice.
• مترادف: malicious, merciless
• مشابه: beastly, brutal, brutish, cruel, evil, inhuman, malevolent, perverse, savage, spiteful, unjust, vicious
• مترادف: malicious, merciless
• مشابه: beastly, brutal, brutish, cruel, evil, inhuman, malevolent, perverse, savage, spiteful, unjust, vicious
- The invaders attacked the villagers with wanton brutality.
[ترجمه گوگل] مهاجمان با بی رحمی به روستاییان حمله کردند
[ترجمه ترگمان] مهاجمان با بی رحمی وحشیانه به روستاییان حمله کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مهاجمان با بی رحمی وحشیانه به روستاییان حمله کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The men hurled wanton insults at each other.
[ترجمه مجید چ] مردان فحشهای رکیک نثار هم کردند|
[ترجمه گوگل] این افراد به یکدیگر فحاشی کردند[ترجمه ترگمان] مردها به یکدیگر توهین می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: disregarding what is considered right and humane; unjustifiable.
• مترادف: gratuitous, inhumane, unjustifiable
• متضاد: justifiable
• مشابه: abandoned, groundless, irrational, perverse, senseless, shameless, willful
• مترادف: gratuitous, inhumane, unjustifiable
• متضاد: justifiable
• مشابه: abandoned, groundless, irrational, perverse, senseless, shameless, willful
- They were charged with the wanton bombing of civilians.
[ترجمه گوگل] آنها به بمباران عمدی غیرنظامیان متهم شدند
[ترجمه ترگمان] آن ها متهم به بمباران وحشیانه غیرنظامیان بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها متهم به بمباران وحشیانه غیرنظامیان بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: lacking restraint in matters of sex, or indulging in luxury.
• مترادف: abandoned, dissipated, lewd, loose, lubricious, lustful, profligate, rakehell, rakish, unchaste
• متضاد: continent
• مشابه: debauched, dissolute, horny, intemperate, lascivious, lecherous, libertine, licentious, prurient, randy, salacious, sensual, unrestrained, voluptuous
• مترادف: abandoned, dissipated, lewd, loose, lubricious, lustful, profligate, rakehell, rakish, unchaste
• متضاد: continent
• مشابه: debauched, dissolute, horny, intemperate, lascivious, lecherous, libertine, licentious, prurient, randy, salacious, sensual, unrestrained, voluptuous
- The soldiers were rebuked for their wanton behavior while on leave.
[ترجمه گوگل] سربازان به دلیل رفتار ناپسند خود در هنگام مرخصی مورد سرزنش قرار گرفتند
[ترجمه ترگمان] سربازان به خاطر رفتار wanton در هنگام ترک، مورد سرزنش قرار گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سربازان به خاطر رفتار wanton در هنگام ترک، مورد سرزنش قرار گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a person who lacks restraint, esp. in sexual behavior.
• مترادف: libertine, profligate
• مشابه: Don Juan, Jezebel, lothario, nymphomaniac, rake, rakehell, reprobate, rou�, satyr, slut, stud
• مترادف: libertine, profligate
• مشابه: Don Juan, Jezebel, lothario, nymphomaniac, rake, rakehell, reprobate, rou�, satyr, slut, stud
- For having this affair, the small town considered her a wanton.
[ترجمه گوگل] برای داشتن این رابطه، شهر کوچک او را یک فرد ناخواسته می دانست
[ترجمه ترگمان] چون این کار را انجام داده بود، شهر کوچک او را فریب داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چون این کار را انجام داده بود، شهر کوچک او را فریب داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: wantons, wantoning, wantoned
حالات: wantons, wantoning, wantoned
• : تعریف: to act or conduct oneself in a wanton manner.
• مترادف: debauch, dissipate
• مشابه: indulge, wench, whore
• مترادف: debauch, dissipate
• مشابه: indulge, wench, whore
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: wantonly (adv.), wantonness (n.)
مشتقات: wantonly (adv.), wantonness (n.)
• : تعریف: to spend or use wastefully (often fol. by away).
• مترادف: dissipate, squander, waste
• مشابه: fritter, misspend
• مترادف: dissipate, squander, waste
• مشابه: fritter, misspend