wanton

/ˈwɑːntən//ˈwɒntən/

معنی: عیاش، بازیگوش، حرف نشنو، عیاش، سر بهوا، جسور، گستاخ، سرکش، بی ترتیب کردن، افراط کردن، گستاخ شدن، شرور شدن، شهوترانی کردن
معانی دیگر: (در اصل) بی انضباط، شیطان، کنترل ناپذیر، مهارنکردنی، تخس، هرزه، بی بندو بار، نانجیب، (شعر قدیم) دمدمی، بوالهوس، متغیر، بی دلیل، بی خود، توجیه ناپذیر، بدجنسانه، آدم اهل عیش و نوش، آدم خوشگذران، (شعر قدیم) بازیگوش، شوخ، شوخ چشم، (نادر) سبز و خرم، پر شاخ و برگ، (نادر) فاخر، تجمل آمیز، تخس بودن، بی و بند و بار بودن، هرزگی کردن، بچه (یا حیوان) بازیگوش، خوشحال، گستا، گستا  شدن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: characterized by malice and injustice.
مترادف: malicious, merciless
مشابه: beastly, brutal, brutish, cruel, evil, inhuman, malevolent, perverse, savage, spiteful, unjust, vicious

- The invaders attacked the villagers with wanton brutality.
[ترجمه گوگل] مهاجمان با بی رحمی به روستاییان حمله کردند
[ترجمه ترگمان] مهاجمان با بی رحمی وحشیانه به روستاییان حمله کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The men hurled wanton insults at each other.
[ترجمه مجید چ] مردان فحشهای رکیک نثار هم کردند
|
[ترجمه گوگل] این افراد به یکدیگر فحاشی کردند
[ترجمه ترگمان] مردها به یکدیگر توهین می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: disregarding what is considered right and humane; unjustifiable.
مترادف: gratuitous, inhumane, unjustifiable
متضاد: justifiable
مشابه: abandoned, groundless, irrational, perverse, senseless, shameless, willful

- They were charged with the wanton bombing of civilians.
[ترجمه گوگل] آنها به بمباران عمدی غیرنظامیان متهم شدند
[ترجمه ترگمان] آن ها متهم به بمباران وحشیانه غیرنظامیان بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: lacking restraint in matters of sex, or indulging in luxury.
مترادف: abandoned, dissipated, lewd, loose, lubricious, lustful, profligate, rakehell, rakish, unchaste
متضاد: continent
مشابه: debauched, dissolute, horny, intemperate, lascivious, lecherous, libertine, licentious, prurient, randy, salacious, sensual, unrestrained, voluptuous

- The soldiers were rebuked for their wanton behavior while on leave.
[ترجمه گوگل] سربازان به دلیل رفتار ناپسند خود در هنگام مرخصی مورد سرزنش قرار گرفتند
[ترجمه ترگمان] سربازان به خاطر رفتار wanton در هنگام ترک، مورد سرزنش قرار گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a person who lacks restraint, esp. in sexual behavior.
مترادف: libertine, profligate
مشابه: Don Juan, Jezebel, lothario, nymphomaniac, rake, rakehell, reprobate, rou�, satyr, slut, stud

- For having this affair, the small town considered her a wanton.
[ترجمه گوگل] برای داشتن این رابطه، شهر کوچک او را یک فرد ناخواسته می دانست
[ترجمه ترگمان] چون این کار را انجام داده بود، شهر کوچک او را فریب داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: wantons, wantoning, wantoned
• : تعریف: to act or conduct oneself in a wanton manner.
مترادف: debauch, dissipate
مشابه: indulge, wench, whore
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: wantonly (adv.), wantonness (n.)
• : تعریف: to spend or use wastefully (often fol. by away).
مترادف: dissipate, squander, waste
مشابه: fritter, misspend

جمله های نمونه

1. wanton cruelty
ظلم بی دلیل

2. wanton disregard of human rights
نادیده گیری توجیه ناپذیر حقوق بشر

3. wanton insult
توهین بلا مقدمه

4. wanton winds
بادهای دایما متغیر

5. a wanton child
بچه ی تخس

6. a wanton woman
یک زن هرزه

7. as flies to wanton boys, are we to the gods. . .
(شکسپیر) ما در مقابل خدایان همچون مگس در برابر کودکان بازیگوش هستیم. . .

8. like flies to wanton boys are we to the gods
(شکسپیر) نزد خدایان ما همچون مگس نزد کودکان بازیگوش هستیم.

9. to play the wanton
خوش گذرانی کردن

10. She is living in wanton luxury.
[ترجمه گوگل]او در تجملات بی مورد زندگی می کند
[ترجمه ترگمان]او در تجمل wanton زندگی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Rapport, the community newspaper, describes it as wanton damage and wilful vandalism.
[ترجمه گوگل]راپورت، روزنامه جامعه، آن را به عنوان آسیب عمدی و خرابکاری عمدی توصیف می کند
[ترجمه ترگمان]Rapport، روزنامه اجتماعی، آن را به عنوان خسارت wanton و خرابکاری عمدی توصیف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The tension between them was destroyed with such wanton savagery that Melanie fell limply back and struggled with tears.
[ترجمه گوگل]تنش بین آنها با چنان وحشیگری ناخواسته از بین رفت که ملانی سست به عقب افتاد و با اشک دست و پنجه نرم کرد
[ترجمه ترگمان]کشش بین آن ها با چنان وحشیگری wanton از بین رفته بود که ملانی به نرمی روی زمین افتاد و با گریه و زاری دست و پا می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We will stop the wanton sale of school playing fields and ensure that sport takes its proper place within the curriculum.
[ترجمه گوگل]ما فروش بی رویه زمین های بازی مدارس را متوقف خواهیم کرد و اطمینان حاصل می کنیم که ورزش جایگاه مناسب خود را در برنامه درسی خواهد گرفت
[ترجمه ترگمان]ما فروش وحشیانه زمین های بازی مدرسه را متوقف می کنیم و اطمینان حاصل می کنیم که ورزش جایگاه مناسب خود را در برنامه آموزشی به دست می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Such flouting of values, such wanton disregard for respectable priority, had often been remarked upon.
[ترجمه گوگل]چنین نادیده گرفتن ارزش‌ها، چنین بی‌اعتنایی بی‌رویه به اولویت قابل احترام، اغلب مورد توجه قرار گرفته بود
[ترجمه ترگمان]چنین چیزی را نادیده می گرفت، چنان بی اعتنا بود که توجهی به اولویت ظاهری من نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Pop music is glitzy, wanton, and problematic.
[ترجمه گوگل]موسیقی پاپ زرق و برق دار، بیهوده و مشکل ساز است
[ترجمه ترگمان]موسیقی پاپ رنگارنگ، wanton، و مشکل ساز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Terrified that he would guess her wanton reaction to the heart-stopping touch of his hand, Isabel jerked her head away.
[ترجمه گوگل]ایزابل از اینکه نتواند عکس العمل ناخواسته او را در برابر لمس دستان او حدس بزند، وحشت زده بود، سرش را به شدت دور کرد
[ترجمه ترگمان]وحشت زده بود که او حدس می زد که عکس العمل گستاخانه او نسبت به قلب - دست او - قطع شدن دستش، ایزابل سرش را به تندی تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The Road to Wigan Pier's wanton polemics against effete intellectuals and strident feminists are suffused by homophobia.
[ترجمه گوگل]راه به سوی مشاجره‌های عجولانه ویگان اسکله علیه روشنفکران و فمینیست‌های سرسخت، آغشته به همجنس‌گرا هراسی است
[ترجمه ترگمان]جاده به سوی اسکله wanton اسکله wanton بر ضد روشنفکران و feminists با شدت از همجنس گرایی پر شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عیاش (اسم)
wanton, bacchanal, carouser, reveler, sybarite, pleasure seeker, debauchee, free-liver, voluptuary, roisterer

بازیگوش (اسم)
wanton

حرف نشنو (اسم)
wanton

عیاش (صفت)
wanton, boon, jovial, bacchanal, epicurean, pleasurable, rackety, free-living, voluptuary, sybaritic

سر به هوا (صفت)
absentminded, distrait, neglectful, wanton

جسور (صفت)
wanton, presumptuous, rude, bold, defiant, forward, fresh, insolent, daring, bumptious, cocky, presuming, presumptive, assured, hardy, immodest, malapert, pert, bold-faced, flip, high-spirited, lippy, peart, venturous, pushing

گستاخ (صفت)
indecent, wanton, presumptuous, rude, perky, bold, forward, insolent, impudent, unshaped, unshapen, arrogant, presumptive, brash, unabashed, immodest, barefaced, flippant, malapert, cheeky, pert, impertinent, bold-faced, jaunty, flip, tumorous, lippy, peart, venturous

سرکش (صفت)
wanton, randy, restive, stubborn, arrogant, rebellious, disobedient, indomitable, rebel, recalcitrant, turbulent, contumacious, froward, unyielding, insubordinate, refractory, indocile, malignant, hard-mouthed, irrepressible, inelastic, malcontent, rowdy

به ترتیب کردن (فعل)
wanton, derange, disarrange, untune

افراط کردن (فعل)
wanton, lavish, indulge, overspend

گستاخ شدن (فعل)
wanton

شرور شدن (فعل)
wanton

شهوترانی کردن (فعل)
wanton, lecher

تخصصی

[حقوق] بی رویه، با سوء نیت، از سر بی احتیاطی و بی مبالاتی

انگلیسی به انگلیسی

• lewd or lascivious person; pampered person; one who is flirtatious
act lewd; behave wildly; waste irresponsibly
spiteful; arbitrary, unjustified; reckless, lawless; immoral, obscene; permissive; mischievous, playful; wasteful
a wanton action deliberately causes unnecessary harm, damage, or waste; a formal word.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: Recklessly ignoring consequences or doing harm 🚫
🔍 مترادف: Reckless
✅ مثال: His wanton disregard for the rules led to his suspension from school.
یعنی کاری رو بدون فکر یا توجهی انجام دادن و شدیدا سهل انگار Done without though or consideration and grossly negligent
با کلمه sesnless هم معنی است
عمدی
cruel, wild
wanton 2 ( adj ) = ( usually of a woman ) behaving in a very immoral way; having many sexual partners, e. g. her cheeks burned as she recalled how forward she had been, how wanton
wanton
wanton 1 ( adj ) ( wɑntən ) =causing harm or damage deliberately and for no acceptable reason, e. g. wanton destruction. the wanton killing. wantonly ( adv ) , wantonness ( n )
wanton
علاوه بر معانی ذکر شده:
causing harm, shameless behavior
عیاش، سرکش، گستاخ، بی قید، لاابالی
بی دلیل
توجیه ناپذیر
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : wantonness
✅️ صفت ( adjective ) : wanton
✅️ قید ( adverb ) : wantonly
( Of something bad, such as damage, cruelty, waste ) Extreme and showing no care at all
صفت/ تمام عیار، کامل، غیر موجه ( در چیزهای بد مانند خسارت و صدمه، ظلم و خشونت، اسراف و. . . )
wanton destruction of human life
...
[مشاهده متن کامل]

a wanton disregard for safety
wanton extravagance
wanton lawlessness

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/wanton
wanton = عشوه گر
To strut before a wanton ambling nymph
تا پیش پیش پریرویان عشوه گر بخرامم
بی جهت ، ناموجه
سرکش و ناخلف - حرف گوش نکن - بازیگوش - هرزه - به توجه به قانون ، نظم ، احساسات و امنیت بقیه
🔴Wanton child : بچه ی بازیگوش و تخس و حرف گوش نکن
🔴Wanton wind : بادی که یک نظم خاصی نداره و دائما متغیره و تغییر وضعیت و سرعت میده
...
[مشاهده متن کامل]

■ طبق FastDic :
1. Extravagant - Lustful : بیش از حد شهوتی و حشری - افراطی و غیر معقول
2. Malicious - Cruel : بدجنس - بدخواه - کینه توز
3. Careless : بی دقت و بی احتیاط
4. Profligate person : هرزه و بی بند و بار
■ طبق دیکشنری :
adjective
[more wanton; most wanton]
1 : showing no thought or care for the rights, feelings, or safety of others
🔴Vandals were guilty of the wanton destruction of the school property.
🔴They were accused of wanton cruelty toward animals.
🔴He showed a wanton disregard for his friend's feelings.
2 : not limited or controlled
🔴a life of wanton luxury
3 old - fashioned, of a woman : having sex with many men
🔴a wanton woman
wan�ton�ly adverb
🔴They wantonly set fire to the cabin.
wan�ton�ness

( of a cruel or violent action )
deliberate and unprovoked
( اعمال و رفتار بیرحمانه - خشونت آمیز - جنگجویانه. . . )
عمدی و بی جهت
عمدًا و بدون داشتن دلیلِ ( ارتکاب )
از قصد و بدون داشتن توجیه و انگیزه
A wanton act of war


بی جهت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس