اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act or movement of someone or something that walks.
- Walking was difficult for some time after his operation.
[ترجمه گوگل] مدتی بعد از عمل راه رفتن سخت بود
[ترجمه ترگمان] مدتی بعد از عملیات او راه رفتن دشوار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مدتی بعد از عملیات او راه رفتن دشوار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the manner in which someone or something walks.
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: tending or able to walk.
• مشابه: ambulatory
• مشابه: ambulatory
- The walking patients often stroll through the hospital grounds.
[ترجمه گوگل] بیماران پیاده روی اغلب در محوطه بیمارستان قدم می زنند
[ترجمه ترگمان] بیماران در حال راه رفتن اغلب در محوطه بیمارستان قدم می زنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بیماران در حال راه رفتن اغلب در محوطه بیمارستان قدم می زنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: used by one who walks.
- walking stick
[ترجمه گوگل] عصای پیاده روی
[ترجمه ترگمان] عصایش را در دست داشت،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] عصایش را در دست داشت،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: done on foot.
- a walking tour of the grounds
[ترجمه گوگل] یک تور پیاده روی در محوطه
[ترجمه ترگمان] گشتی در محوطه باغ زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گشتی در محوطه باغ زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید