فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: walks, walking, walked
حالات: walks, walking, walked
• (1) تعریف: to move at a moderate pace by steps.
• مشابه: amble, ambulate, go, mosey, move, pace, perambulate, plod, saunter, slog, step, stride, stroll, trudge
• مشابه: amble, ambulate, go, mosey, move, pace, perambulate, plod, saunter, slog, step, stride, stroll, trudge
- The baby is one year old and can walk now.
[ترجمه Hamy] ان کودک یک سال دارد و حالا میتواند راه برود|
[ترجمه Anar] آن کودک یک ساله شه و حالا میتواند راه برود|
[ترجمه طاها] کودک یک ساله است و می تواند راه برود.|
[ترجمه abolfazl. Ir] این کودک یک سالش است و بلاخره میتواند راه برود|
[ترجمه گوگل] کودک یک ساله است و اکنون می تواند راه برود[ترجمه ترگمان] بچه یک ساله است و حالا می تواند راه برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was a nice day, so I decided to walk to work.
[ترجمه فاطمه] روز عالیی بود ، برای همین تصمیم گرفتم از اینجا تا محل کارم را پیاده برم.|
[ترجمه Farimah] امروز روزی خیلی عالیه هست و به خاطر این خواستم تا محل کار پیاده برم|
[ترجمه گوگل] روز خوبی بود، بنابراین تصمیم گرفتم پیاده به محل کار بروم[ترجمه ترگمان] روز خوبی بود واسه همین تصمیم گرفتم برم سر کار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to travel on foot for exercise or enjoyment.
• مشابه: hike, roam, stroll, tramp, trek, wander
• مشابه: hike, roam, stroll, tramp, trek, wander
- Let's walk in the park this afternoon.
[ترجمه Razi] بیا امروز بعد از ظهر در این پارک قدم بزنیم|
[ترجمه گوگل] بیا امروز بعدازظهر در پارک قدم بزنیم[ترجمه ترگمان] امروز بعد از ظهر بیا توی پارک قدم بزنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to move in a way that resembles walking.
- He made his chair walk across the floor.
[ترجمه گوگل] صندلی اش را وادار کرد تا روی زمین راه برود
[ترجمه ترگمان] صندلیش را روی زمین گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صندلیش را روی زمین گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to act or live a particular way.
• مشابه: be, go, live, move
• مشابه: be, go, live, move
- She walks in joy.
[ترجمه گوگل] او با خوشحالی راه می رود
[ترجمه ترگمان] با خوشحالی راه می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با خوشحالی راه می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to move in a visible form, as a ghost or specter.
• مشابه: appear, come out, haunt, materialize, move, wander
• مشابه: appear, come out, haunt, materialize, move, wander
- The spirits walk just before dawn.
[ترجمه گوگل] ارواح درست قبل از سحر راه می روند
[ترجمه ترگمان] ارواح قبل از طلوع آفتاب می روند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ارواح قبل از طلوع آفتاب می روند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: (informal) to go on strike, or quit one's job.
• مترادف: quit, strike
• مشابه: leave
• مترادف: quit, strike
• مشابه: leave
- If they don't raise our pay, we'll walk.
[ترجمه Ali] اگر آنها حقوق مارا افزایش ندهند ما اعتصاب میکنیم|
[ترجمه گوگل] اگر حقوق ما را بالا نبرند، پیاده می رویم[ترجمه ترگمان] اگر دست مزد ما را پرورش نمی دهند، راه می رویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: (informal) to be acquitted in a court of law.
- Everyone knew he was guilty, but he walked.
[ترجمه گوگل] همه می دانستند که او مقصر است، اما او راه افتاد
[ترجمه ترگمان] همه می دانستند که او گناهکار است، اما راه می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همه می دانستند که او گناهکار است، اما راه می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: walk off with, walk away with, walk out
عبارات: walk off with, walk away with, walk out
• (1) تعریف: to move over, through, on, or upon by walking.
• مترادف: stroll
• مشابه: pace, ramble, roam, step, tramp, traverse, trudge, wander
• مترادف: stroll
• مشابه: pace, ramble, roam, step, tramp, traverse, trudge, wander
- She walks the fields in the evening.
[ترجمه گوگل] او عصر در مزارع قدم می زند
[ترجمه ترگمان] شب در صحراها گردش می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شب در صحراها گردش می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause or help to walk, or to accompany another in walking.
• مشابه: drive, move, slog
• مشابه: drive, move, slog
- We walk the dog at least twice a day.
[ترجمه گوگل] حداقل دو بار در روز سگ را پیاده روی می کنیم
[ترجمه ترگمان] حداقل دو بار در روز از سگ پیاده می شویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] حداقل دو بار در روز از سگ پیاده می شویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The taxi driver walked the elderly man to his door.
[ترجمه گوگل] راننده تاکسی پیرمرد را به سمت در خانه اش برد
[ترجمه ترگمان] راننده تاکسی مرد مسن را تا دم در مشایعت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] راننده تاکسی مرد مسن را تا دم در مشایعت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Let me get my coat and I'll walk you home.
[ترجمه گوگل] بگذار کتم را بگیرم و تو را به خانه برسانم
[ترجمه ترگمان] اجازه بدهید کتم را بردارم و شما را تا خانه مشایعت خواهم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اجازه بدهید کتم را بردارم و شما را تا خانه مشایعت خواهم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The little girl walked her teddy bear across the bed.
[ترجمه گوگل] دختر بچه خرس عروسکی خود را از روی تخت عبور داد
[ترجمه ترگمان] دختر بچه خرس عروسکی را روی تخت گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دختر بچه خرس عروسکی را روی تخت گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to lead or accompany on foot.
• مترادف: accompany, escort, lead
• مشابه: guide, usher
• مترادف: accompany, escort, lead
• مشابه: guide, usher
- He walked her home after the party.
[ترجمه Azimi] او مرد آمد خانه خود بعد از مهمانی|
[ترجمه گوگل] بعد از مهمانی او را به خانه رساند[ترجمه ترگمان] بعد از مهمونی اومد خونه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to move (a large or heavy object) one section at a time or in a way that resembles walking.
• مشابه: work
• مشابه: work
- The movers had to walk the huge wardrobe into the bedroom.
[ترجمه گوگل] جابجایی ها مجبور شدند کمد لباس بزرگ را وارد اتاق خواب کنند
[ترجمه ترگمان] The مجبور شدند کمد بزرگ را داخل اتاق خواب راه دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] The مجبور شدند کمد بزرگ را داخل اتاق خواب راه دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: walkable (adj.)
عبارات: walk of life
مشتقات: walkable (adj.)
عبارات: walk of life
• (1) تعریف: an act or instance of walking, esp. for exercise or enjoyment; stroll.
• مترادف: hike, stroll
• مشابه: amble, constitutional, march, promenade, ramble, saunter, trek, turn
• مترادف: hike, stroll
• مشابه: amble, constitutional, march, promenade, ramble, saunter, trek, turn
• (2) تعریف: a particular style or rate of walking.
• مترادف: gait, step, stride
• مشابه: amble, bearing, carriage, comportment, pace
• مترادف: gait, step, stride
• مشابه: amble, bearing, carriage, comportment, pace
- a walk that indicates energy and confidence
[ترجمه گوگل] پیاده روی که نشان دهنده انرژی و اعتماد به نفس است
[ترجمه ترگمان] پیاده روی که نشان دهنده انرژی و اعتماد به نفس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پیاده روی که نشان دهنده انرژی و اعتماد به نفس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: distance measured in terms of time needed for walking.
• مشابه: march, march
• مشابه: march, march
- an hour's walk from here
[ترجمه گوگل] یک ساعت پیاده روی از اینجا
[ترجمه ترگمان] یک ساعت پیاده روی از اینجا شروع می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک ساعت پیاده روی از اینجا شروع می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a path, sidewalk, or other area for walking.
• مترادف: path, sidewalk
• مشابه: alley, boardwalk, catwalk, concourse, crosswalk, esplanade, footpath, pathway, promenade, trail, walkway, way
• مترادف: path, sidewalk
• مشابه: alley, boardwalk, catwalk, concourse, crosswalk, esplanade, footpath, pathway, promenade, trail, walkway, way