فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: waits, waiting, waited
عبارات: wait up
حالات: waits, waiting, waited
عبارات: wait up
• (1) تعریف: to keep oneself inactive or in one place until an anticipated event occurs (often fol. by "for" or "until").
• مترادف: await, bide
• مشابه: bide one's time, expect, hang on, hold one's horses, sit tight
• مترادف: await, bide
• مشابه: bide one's time, expect, hang on, hold one's horses, sit tight
- We're waiting for the mail to come.
[ترجمه گوگل] ما منتظریم تا نامه بیاید
[ترجمه ترگمان] منتظریم که نامه ها بیان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] منتظریم که نامه ها بیان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She waited for him at the theater, but he never arrived.
[ترجمه گوگل] او در تئاتر منتظر او بود، اما او هرگز نرسید
[ترجمه ترگمان] او در تئاتر منتظر او بود، اما هرگز نیامده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در تئاتر منتظر او بود، اما هرگز نیامده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I waited at the bus stop for at least an hour.
[ترجمه گوگل] حداقل یک ساعت در ایستگاه اتوبوس منتظر ماندم
[ترجمه ترگمان] حداقل یک ساعت در ایستگاه اتوبوس منتظر ماندم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] حداقل یک ساعت در ایستگاه اتوبوس منتظر ماندم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They waited to tell her the awful news until after the party.
[ترجمه گوگل] تا بعد از مهمانی منتظر بودند تا این خبر وحشتناک را به او بگویند
[ترجمه ترگمان] آن ها منتظر بودند تا اخبار وحشتناک را تا بعد از جشن به او بگویند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها منتظر بودند تا اخبار وحشتناک را تا بعد از جشن به او بگویند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to slow down or linger until another person catches up.
• مترادف: linger, pause
• مشابه: bide, dally, dawdle, delay, dilly-dally, hang on, hesitate, loiter, tarry
• مترادف: linger, pause
• مشابه: bide, dally, dawdle, delay, dilly-dally, hang on, hesitate, loiter, tarry
- He was slow, so we waited for him.
[ترجمه گوگل] او کند بود، بنابراین ما منتظر او بودیم
[ترجمه ترگمان] آرام بود، بنابراین ما منتظر او بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آرام بود، بنابراین ما منتظر او بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to remain ready for or in expectation of something.
• مترادف: abide, await
• مشابه: bide, hang on, sit tight, watch
• مترادف: abide, await
• مشابه: bide, hang on, sit tight, watch
- We're all waiting for spring.
[ترجمه گوگل] همه ما منتظر بهار هستیم
[ترجمه ترگمان] ما همه منتظر بهار هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما همه منتظر بهار هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was waiting for his chance to move up in the company.
[ترجمه گوگل] او منتظر فرصتی بود که در شرکت به سمت بالا حرکت کند
[ترجمه ترگمان] منتظر فرصت بود تا در شرکت حرکت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] منتظر فرصت بود تا در شرکت حرکت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to be temporarily delayed or neglected.
• مترادف: pause
• مشابه: delay, filibuster, hesitate, procrastinate, recess, suspend
• مترادف: pause
• مشابه: delay, filibuster, hesitate, procrastinate, recess, suspend
- The new house will have to wait until we have more money.
[ترجمه گوگل] خانه جدید باید صبر کند تا پول بیشتری داشته باشیم
[ترجمه ترگمان] خانه جدید باید صبر کند تا ما پول بیشتری داشته باشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خانه جدید باید صبر کند تا ما پول بیشتری داشته باشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to work as a waitress or waiter.
• مترادف: serve
• مترادف: serve
- I've worked as a host in restaurants, but I've never waited before.
[ترجمه Re] من در رستوران به عنوان میزبان کار کرده ام اما قبلا هرگز پیشخدمت نکرده ام|
[ترجمه گوگل] من به عنوان میزبان در رستوران ها کار کرده ام، اما قبلاً هرگز منتظر نبودم[ترجمه ترگمان] من به عنوان یک میزبان در رستوران کار کرده ام، اما تا به حال منتظر ماندم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: wait upon, wait on
عبارات: wait upon, wait on
• (1) تعریف: to stay in one place, position, or situation in expectation of; await.
• مترادف: abide, anticipate, await
• مشابه: count on, expect
• مترادف: abide, anticipate, await
• مشابه: count on, expect
- Please wait your turn to be served.
[ترجمه گوگل] لطفاً منتظر باشید تا نوبت شما ارائه شود
[ترجمه ترگمان] لطفا صبر کنید تا نوبت شما برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] لطفا صبر کنید تا نوبت شما برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause to be delayed; postpone.
• مترادف: defer, delay, postpone
• مشابه: hold, procrastinate, prorogue, shelve, stall, stay, suspend, table
• مترادف: defer, delay, postpone
• مشابه: hold, procrastinate, prorogue, shelve, stall, stay, suspend, table
- I will be late so don't wait dinner for me.
[ترجمه گوگل] من دیر میرسم پس منتظر شام نباشید
[ترجمه ترگمان] دیر می رسم، پس منتظر من نباش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دیر می رسم، پس منتظر من نباش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: lie in wait, can't wait
عبارات: lie in wait, can't wait
• : تعریف: the act, instance, or period of waiting.
• مترادف: delay, holdup
• مشابه: deferment, halt, holding pattern, intermission, interval, moratorium, pause, stay, stop, stopover, suspension
• مترادف: delay, holdup
• مشابه: deferment, halt, holding pattern, intermission, interval, moratorium, pause, stay, stop, stopover, suspension
- There was a long wait to see the doctor.
[ترجمه گوگل] برای دیدن دکتر مدت زیادی منتظر ماند
[ترجمه ترگمان] خیلی وقت بود که دکتر را می دیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خیلی وقت بود که دکتر را می دیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید