writer

/ˈraɪtər//ˈraɪtə/

معنی: نویسنده، مصنف، سخنور، راقم، خامه ران
معانی دیگر: محرز، مولف، نگارنده

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: one who writes or is capable of writing.
مشابه: amanuensis, calligrapher, copyist, correspondent, penman, scribbler, scribe, scrivener

- My sister is the writer in the family; she never fails to send a note for every occasion.
[ترجمه گوگل] خواهرم نویسنده خانواده است او هرگز در ارسال یک یادداشت برای هر مناسبت کوتاهی نمی کند
[ترجمه ترگمان] خواهر من نویسنده است و هرگز برای هر بار یادداشتی می فرستد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Being a good writer is helpful in most jobs.
[ترجمه گوگل] نویسنده خوب بودن در بیشتر مشاغل مفید است
[ترجمه ترگمان] نویسنده خوب بودن در اکثر مشاغل مفید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: one who writes as a job or profession; journalist; author.
مترادف: author, wordsmith
مشابه: columnist, correspondent, critic, dramatist, essayist, hack, journalist, litt�rateur, novelist, penman, playwright, poet, reporter, reviewer, screenwriter, scribbler, scribe, stringer

- His wife was a writer of mystery novels.
[ترجمه گوگل] همسرش نویسنده رمان های معمایی بود
[ترجمه ترگمان] زنش نویسنده داستان های مرموز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a writer of distinction
نویسنده ای ممتاز

2. a writer of mediocre talent
نویسنده ای با قریحه ی متوسط

3. a writer of promise
نویسنده ای با آتیه ی خوب

4. a writer should always consider his audience
نویسنده باید همیشه خواننده ی خود را مد نظر داشته باشد.

5. a writer should not censure other writers
یک نویسنده نباید نویسندگان دیگر را سرزنش کند.

6. a writer than whom there is none finer
نویسنده ای که خوبتر از او وجود ندارد

7. a writer turned actor
نویسنده ای که هنرپیشه شده است

8. a writer who gives all the gamy details
نویسنده ای که همه ی جزئیات زننده را شرح می دهد

9. a writer who had filled his story with exuberant images and exaggerated statements
نویسنده ای که داستان خود را پر از استعارات پرتکلف و اظهارات مبالغه آمیز کرده بود

10. a writer who lacks style
نویسنده ای که جنبه ی برجسته ای ندارد

11. a writer whose fame has transcended his father's
نویسنده ای که شهرت او از پدرش بیشتر شده است

12. bad writer
نویسنده ی بد

13. the writer descends from generalities to particulars
نویسنده از کلیات به جزئیات می پردازد.

14. the writer of this book
نویسنده ی این کتاب

15. this writer has a lively imagination
این نویسنده قوه ی تخیل شور انگیزی دارد.

16. a deft writer
نویسنده ی چیره دست

17. a diffuse writer
نویسنده ای که برای بیان چیزی بیش از حد لزوم واژه به کار می برد،نویسنده ی درازگوی

18. a dogmatic writer
نویسنده ی خشک متعصب

19. a hack writer
نویسنده ی مزدور

20. a peerless writer
نویسنده ی بی همتا

21. a percipient writer
یک نویسنده ی فهیم

22. a professional writer
نویسنده ی حرفه ای

23. a prolific writer
نویسنده ای با آثار متعدد

24. a prominent writer
یک نویسنده ی شهیر

25. a speculative writer
نویسنده ی اندیشمند

26. a venomous writer
یک نویسنده ی کینه توز

27. a vernacular writer
نویسنده ای که به زبان محل خود می نویسد

28. as a writer, she has been much overrated
درباره ی او به عنوان نویسنده بیش از حد مبالغه شده است.

29. the young writer received much recognition
نویسنده ی جوان مورد استقبال زیاد قرار گرفت.

30. a little known writer
نویسنده ای کم شهرت

31. he was the foremost writer of that period
او گل سرسبد نویسندگان آن دوره بود.

32. his idea of becoming a writer did not materialize
نقشه ی نویسنده شدن او تحقق نیافت.

33. obeyd zakani was a skillful writer of allegories
عبید زاکانی در نوشتن تمثیل مهارت داشت.

34. shakespeare is a more cerebal writer than moliere
شکسپیر نویسنده ی اندیشمندتری تا مولیر است.

35. this composition lacks continuity; the writer jumps from one topic to another
این انشا پیوستگی ندارد; نویسنده از یک موضوع به موضوع دیگر می پرد.

36. to lift a passage from another writer
قطعه ای را از یک نویسنده ی دیگر دزدیدن

37. this story reflects the inner thoughts of the writer indirectly
این داستان افکار درونی نویسنده را به طور غیرمستقیم نمایان می سازد.

38. he was a supporter of our party and withal an excellent writer too
او از حزب ما پشتیبانی می کرد و ضمنا نویسنده ی خوبی هم بود.

39. receiving the nobel prize was the crown of his career as a writer and scientist
دریافت جایزه ی نوبل (نقطه ی) اوج کار او به عنوان یک نویسنده و دانشمند بود.

مترادف ها

نویسنده (اسم)
craftsman, penman, scrivener, author, writer, composer

مصنف (اسم)
author, writer, composer

سخنور (اسم)
writer, poet, declaimer, orator, eloquent speaker, elocutionist

راقم (اسم)
writer

خامه ران (اسم)
writer

انگلیسی به انگلیسی

• author; one who writes; copier, scribe
a writer is a person whose job is writing books, stories, or articles.
the writer of a particular article, story, or other piece of writing is the person who wrote it.

پیشنهاد کاربران

نویسنده
مثال: She is a well - known writer.
او یک نویسنده معروف است.
نویسنده
She's a well - known writer in her field.
او یک نویسنده معروف در زمینه خود است.
نویسنده. مولف
مثال:
Who is the writer of this book?
نویسنده این کتاب کی است؟
The knight of the quill
brother of the quill ( n. ) [SE quill]
a writer, an author; cite 1825 refers to a clerk
writer ( علوم کتابداری و اطلاع رسانی )
واژه مصوب: نویسنده
تعریف: پدیدآور یک اثر نوشتاری
وقتی نویسنده ای برای مدت زمانی از چند دقیقه گرفته تا چندین روز یا هفته قدرت نویسندگی نداره، نمیتونه چیزی رو شروع کنه یا نوشتن متنی رو به انتها برسونه یا به زبون خودمونی ذهنش قفل شده و هیچ ایده ای به ذهنش نمیرسه می گویند. ایست فکری نویسنده - انسداد فکری - فلج قلم - بازماندگی ذهنی نویسنده -

بپرس