voter

/ˈvoʊtə//ˈvəʊtə/

معنی: رای دهنده، کسی که رای میدهد
معانی دیگر: رای دهنده، کسی که رای میدهد

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: one who votes.

(2) تعریف: one who is qualified or eligible to vote.
مشابه: citizen

جمله های نمونه

1. a registered voter
رای دهنده ی نام نویسی شده

2. an independent voter
رای دهنده ی ناوابسته (به احزاب یا دستجات)

3. then the voter leaves the polls
سپس رای دهنده محل رای گیری را ترک می کند.

4. at the polls, a voter is alone and votes freely
در محل اخذ رای،رای دهنده تنها و آزادانه رای می دهد.

5. The election results were nullified because of voter fraud.
[ترجمه گوگل]نتایج انتخابات به دلیل تقلب در رأی دهندگان باطل شد
[ترجمه ترگمان]نتایج انتخابات به دلیل تقلب رای دهندگان از بین رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. One voter in Brasilia summed up the mood — "Politicians have lost credibility," he complained.
[ترجمه گوگل]یکی از رای دهندگان در برازیلیا این حال و هوا را خلاصه کرد - او شکایت کرد: "سیاستمداران اعتبار خود را از دست داده اند "
[ترجمه ترگمان]او شکایت داشت که یک رای دهنده در Brasilia اوضاع را اینگونه جمع بندی کرده است: \" سیاستمداران اعتبار خود را از دست داده اند \"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A voter must necessarily be no younger than eighteen.
[ترجمه گوگل]یک رای دهنده لزوما نباید کمتر از هجده سال سن داشته باشد
[ترجمه ترگمان]یک رای دهنده لزوما نباید کم تر از هیجده سال داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. When you are 1 you are a legal voter.
[ترجمه گوگل]وقتی 1 ساله هستید رای دهنده قانونی هستید
[ترجمه ترگمان]وقتی شما ۱ هستید یک رای دهنده قانونی هستید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Voter abstention is seen as the only real form of dissent in elections.
[ترجمه گوگل]ممتنع از رأی دهندگان به عنوان تنها شکل واقعی مخالفت در انتخابات تلقی می شود
[ترجمه ترگمان]خودداری از رای دهندگان تنها شکل واقعی اختلاف عقیده در انتخابات است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The voter is required to state his preferences, and to state them once for all, before any votes are counted.
[ترجمه گوگل]رای دهنده موظف است ترجیحات خود را بیان کند و قبل از شمارش آرا یک بار برای همیشه آنها را بیان کند
[ترجمه ترگمان]رای دهندگان باید قبل از شمارش آرا برای همه، اولویت های خود را بیان کنند و برای همه آن ها را بیان کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It is difficult to find a single Labour voter in Frinton.
[ترجمه گوگل]یافتن یک رای دهنده حزب کارگر در فرینتون دشوار است
[ترجمه ترگمان]پیدا کردن یک رای دهنده در حزب کارگر در Frinton دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. In Iowa, exit polls reflected similar voter antipathy.
[ترجمه گوگل]در آیووا، نظرسنجی‌های خروجی منعکس کننده مخالفت رای دهندگان مشابه بود
[ترجمه ترگمان]در لوا، رای گیری خارج از رای گیری انزجار رای دهندگان مشابهی را منعکس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Voter turnout was down by 1 percentage points to 6 9 percent.
[ترجمه گوگل]مشارکت رای دهندگان با 1 درصد کاهش به 69 درصد رسید
[ترجمه ترگمان]حضور رای دهندگان از ۱ درصد به ۶ درصد کاهش یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. And one voter remains on the rolls even though she has missed 13 straight elections.
[ترجمه گوگل]و یک رای دهنده با وجود اینکه 13 انتخابات متوالی را از دست داده است در فهرست باقی مانده است
[ترجمه ترگمان]و یک رای دهنده حتی با وجود اینکه ۱۳ انتخابات مستقیم را از دست داده است، همچنان در فهرست ها باقی می ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رای دهنده (اسم)
voter

کسی که رای میدهد (اسم)
voter

انگلیسی به انگلیسی

• one who casts a ballot; one who chooses
a voter is someone who has the legal right to vote in an election.

پیشنهاد کاربران

رأی دهنده، رای گیرنده
مثال: All voters are encouraged to participate in the upcoming election.
همه رأی دهندگان تشویق می شوند که در انتخابات آینده شرکت کنند.
voter ( علوم سیاسی و روابط بین الملل )
واژه مصوب: رأی دهنده
تعریف: فردی که در رأی گیری شرکت کند

بپرس