voice

/ˌvɔɪs//voɪs/

معنی: صدا، بانگ، صوت، اوا، واک، ادا کردن، با صدا بیان کردن
معانی دیگر: (انسان) صدا، آوا، ندا، لحن، طرز سخن، رای، نفوذ، نظر، خواسته، حق اظهار نظر، بیان، ابراز، سخنگو، ارگان رسمی (یا نیمه رسمی)، (دستور زبان ـ فعل) صیغه، صورت، حالت، وجه، (با سخن) بیان کردن، ابراز کردن، گفتن، به زبان آوردن، (ارگ و پیانو و غیره را) تنظیم کردن، کوک کردن، آواز، آوازخوان، خواننده، واکداری، (آواشناسی) واکبر کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the sounds produced by the vocal chords and uttered through the mouth, esp. by a human being.
مشابه: articulation, call, cry, expression, intonation, song, sound, speech, tone, utterance

(2) تعریف: the ability to make such sounds.
مشابه: articulation, enunciation, expression, language, speech, tongue

(3) تعریف: any sound that resembles those produced by the vocal chords.

(4) تعریف: an expression of desire or interest.
مشابه: assertion, desire, feeling, need, opinion, preference, sentiment, thinking, view, will, wish

- the voice of the voters
[ترجمه ب گنج جو] مکنونات قلبی انتخاب کنندگان
|
[ترجمه گوگل] صدای رای دهندگان
[ترجمه ترگمان] صدای رای دهندگان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: the authority or power to express a viewpoint.
مترادف: say
مشابه: choice, vote

- She wanted a voice in the decision.
[ترجمه A.A] او در تصمیم گیری نظر میخواست
|
[ترجمه z.s] او مایل بود در این تصمیم اثرگذار باشد.
|
[ترجمه ب گنج جو] آنچه مورد نظرش بوداینکه در تصمیم گیری نقشی داشته باشد.
|
[ترجمه گوگل] او می خواست صدایی در تصمیم گیری داشته باشد
[ترجمه ترگمان] می خواست صدایی در این تصمیم بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a melodic section of a musical score.
مشابه: part

(7) تعریف: a singer or group of singers.
مشابه: singer

- a piece written for voice and piano
[ترجمه گوگل] قطعه ای که برای صدا و پیانو نوشته شده است
[ترجمه ترگمان] یک تکه کاغذ برای صدای و صدای پیانو،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: in grammar, a category of verb inflections that express the relationship of the subject, esp. as the agent or the recipient, to the action of the verb.

(9) تعریف: any grouping of such inflections, such as "passive voice," or any such inflected form of a particular verb.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: voices, voicing, voiced
(1) تعریف: to express; declare.
مترادف: express
مشابه: air, announce, articulate, assert, blab, blurt, communicate, convey, declare, deliver, disclose, divulge, mention, proclaim, profess, pronounce, relate, state, tell

(2) تعریف: to articulate with the voice.
مترادف: articulate, pronounce, say, sound

جمله های نمونه

1. voice culture
پرورش صدا،بهسازی آواز

2. a voice crying in the wilderness . . .
صدایی که در بیابان اعلام می کرد. . .

3. ali's voice tailed off as he walked away
همین طور که علی از ما دور می شد صدای او کم کم ضعیف تر می شد.

4. her voice broke
صدایش به لزره درآمد.

5. her voice fairly trembled
صدای او کاملا می لرزید.

6. her voice irradiated strength and comfort
صدای او نیروبخش و آرام بخش بود.

7. her voice is pure gold
آواز او طلای خالص (عالی) است.

8. her voice quivered a bit
صدایش کمی مرتعش شد.

9. her voice shook with emotion
صدایش از شدت احساسات مرتعش بود.

10. her voice was calm but her eyes smoldered
صدایش آرام بود ولی از چشمانش آتش می بارید.

11. her voice was distinct among a thousand voices
صدای او میان هزار صدا تک بود.

12. her voice was inaudible
صدای او قابل شنیدن نبود.

13. her voice wavered with anger
صدایش از خشم می لرزید.

14. his voice came over the ship's intercom
صدای او از پیام گیر کشتی به گوش رسید.

15. his voice did not reach all those present
صدای او به همه ی حضار نمی رسید.

16. his voice doesn't carry far
صدای او از دور شنیده نمی شود.

17. his voice oozed confidence
صدای او حاکی از اطمینان بود.

18. his voice rang with indignation
از شدت خشم فریادش بلند شد.

19. his voice reverberated in the cave
صدای او در غار پیچید.

20. his voice rose another notch
صدای او یک درجه بلندتر شد.

21. his voice sank into a whisper
صدای او کاهش یافت و (تبدیل به) نجوا شد.

22. his voice was a weak croak
صدایش تبدیل به خس خس خفیفی شده بود.

23. his voice was music to my ears
صدای او در گوشم همچون موسیقی بود.

24. his voice wobbled
صدایش مرتعش بود.

25. mellifluous voice
صدای دلنشین

26. passive voice
وجه مجهول

27. the voice of conscience
ندای وجدان

28. the voice of the opposition group
سخنگوی دسته ی مخالف

29. the voice of the people
خواسته ی مردم

30. the voice of the sea
آوای دریا

31. to voice the pipes of an organ
لوله های ارگ را تنظیم کردن

32. active voice
(دستور زبان) حالت معلوم

33. in voice
دارای صدای مناسب یا آماده برای آواز خواندن

34. a brisk voice
تن صدای تند و پرحرارت

35. a choked voice
صدای گرفته (در اثر احساسات)

36. a deep voice
صدای بم

37. a high-pitched voice
صدای زیر

38. a husky voice
صدای خشن (و مردانه)

39. a low-pitched voice
صدای فرو نواخت

40. a rich voice
صدای پرطنین

41. a rotund voice
صدای رسا

42. a thick voice
صدای گرفته

43. a thin voice
صدای نازک

44. a thready voice
صدای نازک

45. a thrilling voice
صدای مرتعش

46. a tremulous voice
صدای لرزان

47. aghdas' throaty voice
صدای جوهردار اقدس

48. her attractive voice
صدای گیرای او

49. her saccharine voice
صدای او که به طور مصنوعی شیرین است

50. her singing voice enchanted everyone
آواز او همه را فریفته کرد.

51. her sweet voice stilled my nerves
صدای شیرین او به اعصابم آرامش داد.

52. his thundering voice
صدای رعد آسای او

53. his trembling voice revealed his anxiety
صدای لرزانش نگرانی او را نشان می داد.

54. suddenly, her voice fell
ناگهان صدایش کوتاه شد.

55. the assured voice of a judge
صدای حاکی از اطمینان قاضی

56. the cracked voice of a seventeen-year old boy
صدای دو رگه ی پسر هفده ساله

57. the manly voice of that boy
صدای مردانه ی آن پسر

58. the ragged voice of a man with a sore throat
صدای خشن مردی که گلودرد دارد

59. the strident voice of that preacher
صدای گوشخراش آن واعظ

60. they gave voice to their joy
آنان شعف خود را ابراز کردند.

61. with one voice
متفق القول،همدل و هم صدا،هم عقیده،به اتفاق آرا

62. a child's high voice
صدای زیر بچه

63. a deep male voice
صدای کلفت و مردانه

64. don't rise your voice at your mother!
سر مادرت داد نزن !

65. he forced his voice
او صدای خود را کلفت کرد.

66. he heard a voice distinctly calling his name
او صدایی را شنید که به طور واضح نام او را می خواند.

67. he modulated his voice
او صدای خود را کم کرد.

68. her soft young voice
صدای لطیف و با طراوت او

69. joy unsteadied her voice
شادی صدای او را به لرزه درآورده بود.

مترادف ها

صدا (اسم)
report, bruit, vocal, throat, call, tone, noise, sound, vocation, roar, yell, voice, calling, phoneme, phone, tonicity, sonance, tingle

بانگ (اسم)
call, clamor, cry, noise, sound, roar, exclamation, voice

صوت (اسم)
sound, voice, interjection, phoneme, phone

اوا (اسم)
sound, voice, phoneme, phone

واک (اسم)
voice, waterfowl

ادا کردن (فعل)
utter, express, acquit, discourse, enounce, execute, pay, voice, pronounce

با صدا بیان کردن (فعل)
voice, intonate

تخصصی

[سینما] کلام - گفتار پس از تدوین بر فیلم
[برق و الکترونیک] صدا، صوت

انگلیسی به انگلیسی

• sound produced in the throat; expression; language
raise an opinion; adjust the tone of
when someone speaks, you hear their voice.
you use voice to refer to someone's opinion on a particular topic and what they say about it.
if you have a voice in something, you have the right to express an opinion on it.
if you voice an opinion or an emotion, you say what you think or feel.
in grammar, if a verb is in the active voice, the person who performs the action is the subject of the verb. if a verb is in the passive voice, the thing or person affected by the action is the subject of the verb.
see also voiced.
if you raise your voice, you speak more loudly. if you lower your voice, you speak more quietly.
if someone tells you to keep your voice down, they want you to speak more quietly.
if someone finds their voice, they begin to express themselves despite fear or difficult circumstances.
if you give voice to something, such as an opinion, you express it openly; a formal expression.
if you say something at the top of your voice, you say it as loudly as possible.
if a number of people say something with one voice, they all agree about it and wish to show their unity.

پیشنهاد کاربران

اظهار نظر کارکنان در سازمان
صدا
مثال: Her voice was so soothing that it calmed everyone in the room.
صدای او آرام بخش بود به طوری که همه در اتاق آرام شدند
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
theoretical voice صاحب نظر نظری - صاحب نظر تئوریک - صاحب رأی نظری
voice: صدای انسان
به زبان آوردن
My betrothed says I have the voice of a fallen angel
تفاوت
Sound
و
Voice
؟؟؟
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : vocalize / voice
✅️ اسم ( noun ) : voice / vocal / vocalization / vocalise / voicelessness / vocalism
✅️ صفت ( adjective ) : vocal / vocalic / voiced / voiceless
✅️ قید ( adverb ) : vocally
در متن سینمایی گاهی بهتر است چنین ترجمه شود:
بیان هنری
پیام آوا
Saharkarimi
Omore edari
در زبان لکی و کردی بویش یعنی بگو و نویش یعنی نگو بوشن یعنی بگویید ریشه این کلمه ویش یا وش است که در زبان انگلیسی به voice تبدیل شده
صاحب نظر
political voice = صاحب نظر سیاسی
. . ینی صداتو ببند
Ceep your voice یعنی چی
نظر و عقیده
Asghar specializes in USA Iran relations and is a voice for engagement with USA and more nuanced view of the country
اصغر تخصص داره در روابط ایران و آمریکا، و نظر یا عقید ه اش تعامل با آمریکاست و نگاه عمیق تری یا دیدبازتری به کشور داره
ابراز عقیده
اظهار
گفتار
نظر
عقیده
صدا گذاشتن روی ( صدا پیشگی ) ؛ روایت کردن
فرهنگ وبستر:
to provide a voice - over for ( something, such as a motion picture or commercial )
to narrate ( a recorded production )
voice ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: جهت 2
تعریف: صورتی از فعل یا یک ساخت نحوی خاص که نحوۀ تغییر رابطۀ بین فاعل و مفعول را، بدون تغییر در معنای گزاره ای جمله، بیان می کند
بیان کردن، ابراز کردن.
صدا
بیان کردن

: voice kar: tum mujhe mobiles
صدا
جهت
دستور زبان: جهت فعل

Verb :
To express ( something ) in words
To express
To mention
To point out
To announce
To put in words
To utter
To mouth
To talk of
To say
Today there are a few endangered animals on Earth. Humans are destroying the natural homes of animals in order to build homes for themselves. For example, the Iranian cheetah. If people take care of them,
...
[مشاهده متن کامل]
there is hope for this animal to live. Because nowadays families, students and hunters pay more attention to wildlife, the number of cheetahs will increase in the future.

voice
این واژه هم ریشه با :
آواز : آ - واز
voice = واز
صدا ( مخصوص انسان )
Antonio's voice is really good
صدای آنتونیو واقعا خوب است 👨🏻‍🎓
صدا
نظر
لحن و آوا
The quality of sound produced when one sings
To voice a firm commitment to somthing=پایبندی خود را نسبت به چیری اعلام کردن
لحن نوشتار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس