فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: vociferates, vociferating, vociferated
مشتقات: vociferation (n.), vociferator (n.)
حالات: vociferates, vociferating, vociferated
مشتقات: vociferation (n.), vociferator (n.)
• : تعریف: to cry or shout out loudly and vehemently.
• مشابه: bellow, exclaim
• مشابه: bellow, exclaim
- The boy vociferated against his unjust punishment.
[ترجمه گوگل] پسر با تنبیه ناعادلانه اش سر و صدا کرد
[ترجمه ترگمان] این پسر در مقابل مجازات ظالمانه خود فریاد می کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این پسر در مقابل مجازات ظالمانه خود فریاد می کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید