اسم ( noun )
مشتقات: visaged (adj.)
مشتقات: visaged (adj.)
• : تعریف: the face of a person, statue, or the like, esp. in regard to its appearance or expression.
• مشابه: demeanor, face, feature
• مشابه: demeanor, face, feature
- When I saw the sad visage of my mother, I knew something terrible had happened.
[ترجمه علی] وقتی چهره غگین مادرم را دیدم متوجه شدم اتفاق بدی افتاده است|
[ترجمه گوگل] وقتی چهره غمگین مادرم را دیدم، فهمیدم اتفاق وحشتناکی افتاده است[ترجمه ترگمان] وقتی چهره غمگین مادرم را دیدم، می دانستم که اتفاق بدی افتاده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He dreamed of her beautiful visage with its dark and shining eyes.
[ترجمه گوگل] او رویای چهره زیبای او را با چشمان تیره و درخشانش دید
[ترجمه ترگمان] چهره زیبای خود را با چشمان سیاه و براقش به خواب دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چهره زیبای خود را با چشمان سیاه و براقش به خواب دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید