صفت ( adjective )
مشتقات: violently (adv.)
مشتقات: violently (adv.)
• (1) تعریف: acting with extreme force or hostility.
• مترادف: berserk, brutal, ferocious, savage, uncontrollable, wild
• متضاد: gentle
• مشابه: barbarous, boisterous, cruel, mad, maniacal, murderous, rabid, rampant, unruly, vicious
• مترادف: berserk, brutal, ferocious, savage, uncontrollable, wild
• متضاد: gentle
• مشابه: barbarous, boisterous, cruel, mad, maniacal, murderous, rabid, rampant, unruly, vicious
- The violent criminal had already viciously murdered two people.
[ترجمه sadra] مجرم خشن وحشیانه دو نفر را کشته بود|
[ترجمه گوگل] جنایتکار خشن پیش از این دو نفر را به طرز فجیعی به قتل رسانده بود[ترجمه ترگمان] جنایتکار با خشونت دو نفر را کشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The public was warned that a prisoner known to be violent had escaped.
[ترجمه زهرا بانو] به مردم هشدار داده شد که زندانی ای که به خشونت مشهور است؛ فرار کرده است.|
[ترجمه Mahsa] عموم مردم نوشتار داده شد که یک زندانی که به خشونت شناخته شداست فرار کرده بود|
[ترجمه گوگل] به مردم هشدار داده شد که یک زندانی که به خشونت شناخته می شود فرار کرده است[ترجمه ترگمان] مردم هشدار دادند که یک زندانی که به شدت شناخته شده باشد گریخته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: harsh; severe.
• مترادف: calamitous, cataclysmic, ferocious, harsh, mighty, overpowering, raging, severe
• متضاد: mild, weak
• مشابه: brutal, dire, disastrous, drastic, explosive, fierce, forceful, furious, impetuous, overwhelming, rough, rude, rugged, ruinous, tempestuous, turbulent, volcanic, wild
• مترادف: calamitous, cataclysmic, ferocious, harsh, mighty, overpowering, raging, severe
• متضاد: mild, weak
• مشابه: brutal, dire, disastrous, drastic, explosive, fierce, forceful, furious, impetuous, overwhelming, rough, rude, rugged, ruinous, tempestuous, turbulent, volcanic, wild
- The violent storm ripped out trees and damaged many homes.
[ترجمه گوگل] طوفان شدید درختان را از بین برد و به خانه های زیادی آسیب رساند
[ترجمه ترگمان] طوفان شدید درختان را شکافت و به بسیاری از خانه ها خسارت زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] طوفان شدید درختان را شکافت و به بسیاری از خانه ها خسارت زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: characterized by strong emotional force; vehement.
• مترادف: fervid, furious, passionate, vehement
• متضاد: mild
• مشابه: ardent, burning, crazy, drastic, fiery, frenzied, hot, impetuous, intense, mad, mercurial, rabid, raging, stormy, volatile, wild
• مترادف: fervid, furious, passionate, vehement
• متضاد: mild
• مشابه: ardent, burning, crazy, drastic, fiery, frenzied, hot, impetuous, intense, mad, mercurial, rabid, raging, stormy, volatile, wild
- His violent temper made his children afraid of him.
[ترجمه گوگل] خلق و خوی خشن او باعث ترس فرزندانش از او شد
[ترجمه ترگمان] خشم شدید او باعث می شد که فرزندانش از او می ترسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خشم شدید او باعث می شد که فرزندانش از او می ترسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her violent love for him still burned despite the passage of time.
[ترجمه گوگل] با وجود گذشت زمان، عشق شدید او به او همچنان می سوخت
[ترجمه ترگمان] با وجود گذر زمان، عشقش به او هنوز می سوخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با وجود گذر زمان، عشقش به او هنوز می سوخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: pertaining to harm caused by misrepresentation of motive or meaning.
• مشابه: inaccurate, inapt, insupportable, unfounded, unwarranted
• مشابه: inaccurate, inapt, insupportable, unfounded, unwarranted
- The critic's violent interpretation of the play almost caused it to close.
[ترجمه گوگل] تعبیر خشونت آمیز منتقد از نمایشنامه تقریبا باعث تعطیلی آن شد
[ترجمه ترگمان] تفسیر خشونت آمیز منتقد از نمایش تقریبا باعث شد که این نمایش به پایان برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تفسیر خشونت آمیز منتقد از نمایش تقریبا باعث شد که این نمایش به پایان برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید