صفت ( adjective )
مشتقات: vindictively (adv.), vindictiveness (n.)
مشتقات: vindictively (adv.), vindictiveness (n.)
• (1) تعریف: desirous of revenge; vengeful.
• مترادف: malicious, spiteful, vengeful, vicious
• متضاد: forgiving
• مشابه: bitter, ill-disposed, malevolent, mean, petty, rancorous
• مترادف: malicious, spiteful, vengeful, vicious
• متضاد: forgiving
• مشابه: bitter, ill-disposed, malevolent, mean, petty, rancorous
- He had cheated on her during their marriage, and she became vindictive during their divorce.
[ترجمه mahshid ghalati] در طول ازدواجشان او به او خیانت کرد و در طول طلاقشان او اتقام جو ( کینه توز ) شده بود .|
[ترجمه گوگل] او در دوران ازدواجشان به او خیانت کرده بود و او در طلاق آنها کینه توز شد[ترجمه ترگمان] در دوران ازدواجشان او به او خیانت کرده بود و در موقع طلاق انتقام می گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: said or done in a spiteful or retaliatory spirit.
• مترادف: malicious, spiteful, vicious
• مشابه: bitter, catty, hostile, mean, rancorous, resentful, retaliatory, venomous
• مترادف: malicious, spiteful, vicious
• مشابه: bitter, catty, hostile, mean, rancorous, resentful, retaliatory, venomous
- Setting fire to the leader's residence was a vindictive act on the part of the rebels.
[ترجمه گوگل] آتش زدن اقامتگاه رهبر، اقدامی کینه توزانه از سوی شورشیان بود
[ترجمه ترگمان] ایجاد آتش سوزی در محل سکونت رهبر یک اقدام انتقام جویانه در بخشی از شورشیان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ایجاد آتش سوزی در محل سکونت رهبر یک اقدام انتقام جویانه در بخشی از شورشیان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید