اسم ( noun )
• (1) تعریف: intensity or force.
• مترادف: force, potency, power, strength
• متضاد: weakness
• مشابه: blood, emphasis, energy, hardiness, mettle, might, moxie, muscle, nerve, pluck, sap, spunk
• مترادف: force, potency, power, strength
• متضاد: weakness
• مشابه: blood, emphasis, energy, hardiness, mettle, might, moxie, muscle, nerve, pluck, sap, spunk
- They will pursue their enemies with vigor.
[ترجمه گوگل] آنها دشمنان خود را با قدرت تعقیب خواهند کرد
[ترجمه ترگمان] آن ها دشمنان خود را با شدت دنبال خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها دشمنان خود را با شدت دنبال خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: mental or physical energy or force; vitality; enthusiasm.
• مترادف: energy, enthusiasm, spirit, vitality
• متضاد: decrepitude, languor, lassitude, lethargy
• مشابه: �lan, animation, blood, dash, force, go, intensity, life, liveliness, muscle, pep, power, sap, sprightliness, verve, vim, vivacity, zeal, zip
• مترادف: energy, enthusiasm, spirit, vitality
• متضاد: decrepitude, languor, lassitude, lethargy
• مشابه: �lan, animation, blood, dash, force, go, intensity, life, liveliness, muscle, pep, power, sap, sprightliness, verve, vim, vivacity, zeal, zip
- He is full of vigor, even at eighty years of age.
[ترجمه گوگل] او حتی در هشتاد سالگی سرشار از نشاط است
[ترجمه ترگمان] او پر از قدرت و حتی در سن هشتاد سالگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او پر از قدرت و حتی در سن هشتاد سالگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: capacity for healthy growth and survival, esp. in a living organism.
• مترادف: �lan vital, viability, vitality
• مشابه: blood
• مترادف: �lan vital, viability, vitality
• مشابه: blood
- These plants have the vigor to survive in the desert.
[ترجمه گوگل] این گیاهان قدرت زنده ماندن در بیابان را دارند
[ترجمه ترگمان] این گیاهان نیروی زنده ماندن در بیابان را دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این گیاهان نیروی زنده ماندن در بیابان را دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید