اسم ( noun )
• (1) تعریف: the point or limit beyond which something occurs, begins, or comes into effect; brink.
• مترادف: brink, threshold
• مشابه: brow, deadline, edge, extremity, point, precipice
• مترادف: brink, threshold
• مشابه: brow, deadline, edge, extremity, point, precipice
- Astronomers are on the verge of a major discovery.
[ترجمه m] ستاره شناسان در آستانه کشف بزرگی قرار دارند.|
[ترجمه گوگل] ستاره شناسان در آستانه یک کشف بزرگ هستند[ترجمه ترگمان] ستاره شناسان در شرف کشف بزرگ هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the border, margin, or edge of something.
• مترادف: border, bounds, edge, limit, margin
• مشابه: bound, boundary, brim, brink, extremity, fringe, lip, perimeter, rim
• مترادف: border, bounds, edge, limit, margin
• مشابه: bound, boundary, brim, brink, extremity, fringe, lip, perimeter, rim
- We stopped at the verge of the forest.
[ترجمه گوگل] در لبه جنگل توقف کردیم
[ترجمه ترگمان] در کنار جنگل توقف کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در کنار جنگل توقف کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a rod or staff, esp. one carried as a symbol of authority.
• مترادف: baton, mace, scepter, staff, truncheon, wand
• مشابه: caduceus, fasces, rod
• مترادف: baton, mace, scepter, staff, truncheon, wand
• مشابه: caduceus, fasces, rod
• (4) تعریف: (chiefly British) the strip of land alongside a road or path, often containing gravel or grass; shoulder.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: verges, verging, verged
حالات: verges, verging, verged
• : تعریف: to approach or be on the limit or border of (often fol. by on).
• مترادف: abut, bound
• مشابه: approach, near, neighbor
• مترادف: abut, bound
• مشابه: approach, near, neighbor
- That land verges on the city park.
[ترجمه گوگل] آن زمین در پارک شهر است
[ترجمه ترگمان] آن سرزمین در حاشیه پارک شهر قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن سرزمین در حاشیه پارک شهر قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- After her death, his mental condition verged on insanity.
[ترجمه گوگل] پس از مرگ او، وضعیت روحی او به مرز جنون رسید
[ترجمه ترگمان] بعد از مرگش، وضعیت روانی اون داره دیوونه میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد از مرگش، وضعیت روانی اون داره دیوونه میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her first novel verged on brilliance.
[ترجمه گوگل] اولین رمان او در آستانه درخشش بود
[ترجمه ترگمان] نخستین رمان او به هوش آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نخستین رمان او به هوش آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This rare species of bird is now verging on extinction.
[ترجمه گوگل] این گونه نادر پرنده اکنون در آستانه انقراض است
[ترجمه ترگمان] این گونه نادر پرنده اکنون در حال انقراض است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این گونه نادر پرنده اکنون در حال انقراض است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The crowd's anger verged on hysteria.
[ترجمه گوگل] خشم جمعیت به هیستری رسید
[ترجمه ترگمان] عصبانیت جمعیت در حال تشنج است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] عصبانیت جمعیت در حال تشنج است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to constitute the border or limit of.
• مترادف: border, bound, rim, skirt
• مشابه: abut, adjoin, fringe, hem, limit, margin
• مترادف: border, bound, rim, skirt
• مشابه: abut, adjoin, fringe, hem, limit, margin