vast

/ˈvæst//vɑːst/

معنی: وسیع، پهناور، عظیم، زیاد، بیکران
معانی دیگر: بسیار بزرگ، سترگ، نهمار، کلان، هنگفت، (بسیار) وسیع، (قدیمی) عظمت، بزرگی، وسعت، پهناوری، (قدیمی) فضای عظیم

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: vaster, vastest
مشتقات: vastly (adv.), vastness (n.)
(1) تعریف: immense in size or area.
مترادف: extensive, great, immense, tremendous
متضاد: tiny
مشابه: colossal, enormous, expansive, huge, humongous, large, massive, monstrous, oceanic, prodigious, spacious, wide

- They drove past vast fields of corn.
[ترجمه hadis138435@gmail.com] آنها از زمین های وسیع گذشته ، ذرت رانده شدند
|
[ترجمه فرناز صانعی] آنها از مزارع وسیع ذرت ( با ماشین ) عبور کردند
|
[ترجمه گوگل] آنها از مزارع وسیع ذرت عبور کردند
[ترجمه ترگمان] از مزارع وسیع غله گذشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: very large in number or amount.
مترادف: great, large, tremendous
متضاد: insignificant
مشابه: enormous, extensive, huge, prodigious

- A vast number of people watched the ceremony on television.
[ترجمه گوگل] تعداد زیادی از مردم این مراسم را از تلویزیون تماشا کردند
[ترجمه ترگمان] عده زیادی از مردم این مراسم را در تلویزیون تماشا کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: very great in intensity or degree; extensive.
مترادف: extensive, great
متضاد: limited
مشابه: boundless, enormous, limitless, mighty, prodigious, spacious, tremendous, wide

- She has a vast knowledge of literature.
[ترجمه AhmadReza] او دانش بسیار زیادی درباره ادبیات دارد.
|
[ترجمه گوگل] او دانش گسترده ای از ادبیات دارد
[ترجمه ترگمان] او دانش وسیعی از ادبیات دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. vast expenses
هزینه های هنگفت

2. a vast desert
یک صحرای پهناور

3. avicenna's vast knowledge
دانش عظیم ابوعلی سینا

4. the vast areas in which the culture of ancient iran had been propagated
سرزمین های گسترده ای که در آن فرهنگ ایران باستان پراکنده شده بود

5. the vast chasm separating catholics and protestants
شکاف عظیمی که کاتولیک ها و پروتستان ها را از هم جدا می کرد.

6. the vast dimensions of this disaster
ابعاد عظیم این فاجعه

7. the vast of heaven
(میلتون) عظمت کاینات

8. the vast reach of his knowledge
گسترش عظیم دانش او

9. a man of vast reading
مردی دارای مطالعات زیاد

10. the superpowers have a vast arsenal of nuclear weapons
ابرقدرت ها سلاح های اتمی فراوانی را در اختیار دارند.

11. under these mountains repose vast quantities of raw materials
در زیر این کوه ها مقادیر عظیمی مواد خام قرار دارد.

12. we want to mesh our vast natural resources with their capital and know-how
می خواهیم منابع عظیم طبیعی خود را با سرمایه و دانش آنها تلفیق کنیم.

13. We have a vast expanse of cultivated land.
[ترجمه گوگل]ما وسعت وسیعی از زمین های زیر کشت داریم
[ترجمه ترگمان]ما پهنه وسیعی از زمین های کشاورزی داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. the vast sea of humanity,you are my only worry is not to give up,I can't let go of the helpless,whether you go to the remotest corners of the globe,I will bless you!
[ترجمه گوگل]دریای پهناور بشریت، تو تنها نگرانی من این است که تسلیم نشوم، نمی توانم بی پناهان را رها کنم، چه به دورترین نقاط جهان بروی، من به تو برکت خواهم داد!
[ترجمه ترگمان]دریای بیکران انسانیت، تو تنها نگرانی من این است که تسلیم شوم، من نمی توانم رها شوم، چه تو به دورترین زوایای جهان بروی، من به تو برکت خواهم داد!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. A vast panorama of the valley lay before us.
[ترجمه گوگل]پانورامای وسیعی از دره در برابر ما قرار داشت
[ترجمه ترگمان]چشم انداز وسیعی از دره پیش رویمان قرار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Their vast fortune has dwindled away.
[ترجمه گوگل]ثروت عظیم آنها کم شده است
[ترجمه ترگمان]ثروت vast از بین رفته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. John was the sole heir to a vast estate.
[ترجمه گوگل]جان تنها وارث یک دارایی وسیع بود
[ترجمه ترگمان]جان تنها وارث یک ملک وسیع بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The plantation owner has possessed himself of a vast piece of land.
[ترجمه گوگل]صاحب مزرعه زمین وسیعی را در اختیار خود دارد
[ترجمه ترگمان]صاحب مزرعه صاحب یک قطعه زمین پهناور شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The vast majority of the workers here are Protestants.
[ترجمه گوگل]اکثریت قریب به اتفاق کارگران اینجا پروتستان هستند
[ترجمه ترگمان]اکثریت قریب به اتفاق کارگران اینجا پروتستان هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Vast areas of land have become desert.
[ترجمه گوگل]مناطق وسیعی از زمین به بیابان تبدیل شده است
[ترجمه ترگمان]مناطق وسیعی از زمین بیابانی شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. A vast audience watched the broadcast.
[ترجمه گوگل]مخاطبان زیادی این پخش را تماشا کردند
[ترجمه ترگمان]جمعیتی وسیع پخش برنامه را تماشا کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

وسیع (صفت)
wide, large, comprehensive, ample, vast, extensive, immense, spacious, capacious, captious, champaign, roomy, far-reaching, panoramic, plausive

پهناور (صفت)
wide, ample, vast, extensive, immense, broad, immane

عظیم (صفت)
great, grand, vast, immense, arrogant, proud, massive, enormous, tremendous, magnificent, glorious, terrific, walloping, whopping

زیاد (صفت)
wide, great, numerous, liberal, manifold, high, thick, vast, rife, heavy, generous, intense, extortionate, copious, fulsome, populous, immane, immoderate, superabundant, supererogatory

بیکران (صفت)
infinite, unbounded, vast, immense, indefinite, immeasurable

انگلیسی به انگلیسی

• large, enormous, huge
something that is vast is extremely large.

پیشنهاد کاربران

وسیع، بزرگ
مثال: The desert stretched out as a vast expanse.
کویر به عنوان یک وسعت بزرگ پیچیده بود.
وسیع، پهناور، عظیم، زیاد
vast ( adj ) ( v�st ) =extremely large in area, size, amount, etc. , e. g. a vast area of forest. a vast amount of information. vastly ( adv ) , vastness ( n ) e. g. the vastness of space.
vast
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : vastness
✅️ صفت ( adjective ) : vast
✅️ قید ( adverb ) : vastly
The vast body of something :
مجموعه وسیعی از چیزی
گسترده
به عنوان مثال :
The vast body of research

وسیع ، بزرگ، پهناور
جلیقه vest میشه
در جاهای متعددی به معنای {قریب به اتفاق}✓
پهناور
وسیع
یک معنی ان هم ( جلیقه ) است
پردامنه
extremely large خیلی بزرگ
سهمگین
بسیط
گسترده

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس