اسم ( noun )
حالات: vanities
حالات: vanities
• (1) تعریف: an excessive admiration of oneself, esp. one's appearance; conceit; vainness.
• مترادف: conceit, narcissism, self-admiration, self-love, vainglory
• متضاد: modesty
• مشابه: egotism, pride, self-conceit
• مترادف: conceit, narcissism, self-admiration, self-love, vainglory
• متضاد: modesty
• مشابه: egotism, pride, self-conceit
- The salesclerk flattered the customer, hoping to exploit his vanity.
[ترجمه گوگل] فروشنده با این امید که از غرور او سوء استفاده کند، مشتری را تملق گفت
[ترجمه ترگمان] The که مشتری را می ستود، به این امید که از خودستایی او لذت ببرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] The که مشتری را می ستود، به این امید که از خودستایی او لذت ببرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She wanted to swim with the others, but her vanity prevented it: she was afraid of ruining her makeup.
[ترجمه گوگل] او می خواست با دیگران شنا کند، اما غرور او مانع از آن شد: می ترسید آرایش خود را خراب کند
[ترجمه ترگمان] دلش می خواست با دیگران شنا کند، اما غرورش مانع آن می شد: از خراب کردن آرایش او می ترسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دلش می خواست با دیگران شنا کند، اما غرورش مانع آن می شد: از خراب کردن آرایش او می ترسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The young man's vanity kept him from seeing his flaws.
[ترجمه گوگل] غرور مرد جوان او را از دیدن عیوب خود باز داشت
[ترجمه ترگمان] غرور مرد جوان او را از دیدن flaws دور نگه می داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] غرور مرد جوان او را از دیدن flaws دور نگه می داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: some quality, instance, or achievement about which one is conceited.
• مشابه: pride, pride and joy
• مشابه: pride, pride and joy
- Her hair is her especial vanity.
[ترجمه زهرا رحمانی] نگرانی خاص او در مورد ظاهرش مربوط به موهایش است.|
[ترجمه گوگل] موهایش برای او زینت خاص است[ترجمه ترگمان] موی او غرور مخصوص او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the lack of real value, usefulness, or meaning; triviality; vainness.
• مترادف: emptiness, futility, triviality, vainness, worthlessness
• مشابه: hollowness, idleness, inanity, unimportance
• مترادف: emptiness, futility, triviality, vainness, worthlessness
• مشابه: hollowness, idleness, inanity, unimportance
- The radical thinkers criticized what they felt was the vanity of contemporary life.
[ترجمه گوگل] متفکران رادیکال آنچه را که احساس می کردند بیهودگی زندگی معاصر بود، مورد انتقاد قرار دادند
[ترجمه ترگمان] متفکران افراطی آنچه را که احساس می کردند، غرور زندگی معاصر بودند، مورد انتقاد قرار دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] متفکران افراطی آنچه را که احساس می کردند، غرور زندگی معاصر بودند، مورد انتقاد قرار دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a table or stand with a mirror for use in dressing, applying cosmetics, and the like; dressing table.
• مترادف: dressing table
• مترادف: dressing table
• (5) تعریف: a small piece of luggage for carrying toiletries; vanity case.
• مترادف: vanity case
• مترادف: vanity case
• (6) تعریف: a small case containing a mirror and sometimes cosmetics; compact.
• مترادف: compact
• مترادف: compact