valetudinarian

/ˌvælɪtjuːdɪˈneərɪən//ˌvælɪtjuːdɪˈneərɪən/

معنی: خیالی، مریض، مریض، خیالی، علیل، وسواسی
معانی دیگر: ناخوش، ناتندرست، انگشتال، دچار وسواس سلامتی، بیمار خیالی، پندار بیمار، valetudinary مری­، کسیکه نسبت به سلامتی و تندرستی خود وسواسی است

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a person confined or incapacitated by poor health; invalid.

(2) تعریف: one who is excessively or morbidly concerned with his or her ailments.
صفت ( adjective )
مشتقات: valetudinarianism (n.)
(1) تعریف: of, pertaining to, or characterized by prolonged poor health; invalid.

(2) تعریف: showing excessive or morbid concern with one's own ailments.

جمله های نمونه

1. Valetudinarian, and most people would need something more vigorous .
[ترجمه گوگل]ولی اکثر مردم به چیزی قوی تر نیاز دارند
[ترجمه ترگمان]valetudinarian، و بیشتر مردم به یه چیز قوی تر نیاز دارن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Objective Check the ash of valetudinarian for plague before 50 years, if exist plague in the soil near the ash.
[ترجمه گوگل]هدف، در صورت وجود طاعون در خاک نزدیک خاکستر، خاکستر والتودیناریا را از نظر طاعون قبل از 50 سال بررسی کنید
[ترجمه ترگمان]هدف بررسی خاکستر of برای طاعون قبل از ۵۰ سال، اگر طاعون در خاک نزدیک خاکستر وجود داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The valetudinarian alternated two hours of work with one hour of rest.
[ترجمه گوگل]خدمتکار دو ساعت کار را با یک ساعت استراحت جایگزین کرد
[ترجمه ترگمان]The نا valetudinarian دو ساعت کار را با یک ساعت استراحت می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. But his eminence as a valetudinarian now made him an object of engrossing interest, and Mrs.
[ترجمه گوگل]اما سرآمدی او به عنوان یک پیشخدمت اکنون او را به یک موضوع جذاب تبدیل کرده است و خانم
[ترجمه ترگمان]اما جناب عالی به عنوان آقای کازوبن در حال حاضر او را مورد توجه و علاقه خود قرار داده بود، و خانم وستن،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She affected to be spunky about her ailments and afflictions, but she was in fact an utterly self - centered valetudinarian.
[ترجمه گوگل]او متاثر می‌شد که نسبت به بیماری‌ها و مصیبت‌هایش بداخلاق باشد، اما در واقع یک خدمتکار کاملاً خودمحور بود
[ترجمه ترگمان]او تحت تاثیر بیماری ها و امراض خود قرار گرفته بود، اما در واقع یک valetudinarian کاملا خودمحور بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The said method can obtain high specific antibody with high potency and the immunological milk is especially suitable for old people, infant and valetudinarian.
[ترجمه گوگل]روش مذکور می‌تواند آنتی‌بادی‌های اختصاصی بالا را با قدرت بالا به‌دست آورد و شیر ایمونولوژیک به‌ویژه برای افراد مسن، شیرخوار و والتودینار مناسب است
[ترجمه ترگمان]روش گفته شده می تواند آنتی بادی اختصاصی بالایی با توان بالا به دست آورد و شیر immunological به خصوص برای افراد مسن، نوزاد و valetudinarian مناسب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The present invention has good taste and health care effect, and may be used as the excellent nutrient source for athlete, valetudinarian and other special people.
[ترجمه گوگل]این اختراع دارای طعم و مزه خوب و اثر مراقبت بهداشتی است و ممکن است به عنوان منبع غذایی عالی برای ورزشکاران، متخصصان و سایر افراد خاص مورد استفاده قرار گیرد
[ترجمه ترگمان]اختراع موجود دارای مزه خوب و تاثیر مراقبت های بهداشتی است و می تواند به عنوان منبع غذایی عالی برای ورزش کار، valetudinarian و دیگر افراد خاص مورد استفاده قرار گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His method proved successful in his case, but he was a valetudinarian, and most people would need something more vigorous.
[ترجمه گوگل]روش او در مورد او موفقیت آمیز بود، اما او یک والدینار بود، و بیشتر مردم به چیزی قوی تر نیاز داشتند
[ترجمه ترگمان]روش او در مورد او موفقیت آمیز بود، اما او a بود و بیشتر مردم به چیزی قوی تر نیاز داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He got sick easily since he was young, what a valetudinarian!
[ترجمه گوگل]او از جوانی به راحتی مریض شد، چه والده!
[ترجمه ترگمان]از وقتی که جوان بود به آسانی مریض می شد، چه نا valetudinarian!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خیالی (اسم)
valetudinarian, hypochondriac, worrywart

مریض (اسم)
sick, valetudinarian, invalid, patient

مریض (صفت)
ailing, sick, ill, unwell, morbid, valetudinarian, sickish

خیالی (صفت)
valetudinarian, air-built, imaginary, fanciful, fictitious, fancied, fantastic, unrealistic, chimerical, unreal, dreamy, visionary, thoughtful, pensive, hypochondriac, spleeny, insubstantial, contemplative, meditative, romantic, cloud-built, fantastical, spectral, ideational

علیل (صفت)
sick, ill, valetudinarian, invalid, bedfast, bedrid, pimping, infirm, bedridden, valetudinary

وسواسی (صفت)
morose, valetudinarian, whimsical, meticulous, queasy, scrupulous, pernickety, persnickety, overcautious, valetudinary

انگلیسی به انگلیسی

• one who worries chronically about his health; invalid
chronically worrying about one's health; constantly in poor health

پیشنهاد کاربران

بپرس