صفت ( adjective )
• (1) تعریف: of the highest or greatest degree, amount, intensity, or the like; greatest.
• مشابه: extreme, main, maximum, most, peak, supreme, top, ultimate
• مشابه: extreme, main, maximum, most, peak, supreme, top, ultimate
- He promised to make the utmost effort to rid the city of crime.
[ترجمه شهراد] او قول داد که نهایت تلاشش را بکند که شهر را از جنایت عاری سازد|
[ترجمه گوگل] او قول داد که نهایت تلاش را برای پاکسازی شهر از جنایت انجام دهد[ترجمه ترگمان] قول داد که از شر این جنایت خلاص شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: at the farthest point or position.
• مشابه: extreme
• مشابه: extreme
- They travelled to the utmost ends of the earth.
[ترجمه گوگل] آنها به انتهای زمین سفر کردند
[ترجمه ترگمان] هر دو به بالاترین نقطه زمین سفر می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هر دو به بالاترین نقطه زمین سفر می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: the highest or greatest degree, amount, effort, or the like.
• مشابه: crown, extreme, full, height, maximum, ultimate
• مشابه: crown, extreme, full, height, maximum, ultimate
- This hotel is the utmost in luxury.
[ترجمه منجیل] این هتل بسیار لوکس است|
[ترجمه گوگل] این هتل نهایت لوکس بودن را دارد[ترجمه ترگمان] این هتل خیلی لوکس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He did his utmost to win.
[ترجمه گوگل] او تمام تلاش خود را برای پیروزی انجام داد
[ترجمه ترگمان] او حداکثر تلاشش را کرد که برنده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او حداکثر تلاشش را کرد که برنده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید