بسیار مشغول یا به شدت درگیر چیزی بودن؛ داشتن مقدار زیادی از چیزی، معمولاً کار یا مسئولیت ها.
... [مشاهده متن کامل]
تا گردن درگیر بودن
مترادف: Overwhelmed, swamped, inundated
متضاد: Free, unoccupied
مثال؛
شدیدا درگیر چیزی بودن up to one's ears
Very busy
Trump is up to his eyeballs in jews. But for jews that is never enough.
مثل چی در گل ماندن
به شدت درگیر چیزی شدن