unwonted

/ʌnˈwoʊntɪd//ʌnˈwəʊntɪd/

معنی: غیر عادی، غیرمعتاد
معانی دیگر: نامعمول، ناروال، برخلاف عادت

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: unwontedly (adv.), unwontedness (n.)
• : تعریف: not ordinary or usual; not customary.

- unwonted enthusiasm
[ترجمه گوگل] اشتیاق ناخواسته
[ترجمه ترگمان] شور و شوق عجیبی در او برمی انگیخت،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. He sprang to the telephone with unwonted eagerness.
[ترجمه گوگل]با اشتیاق ناخواسته به سمت تلفن رفت
[ترجمه ترگمان]با اشتیاقی غیر معمول به طرف تلفن دوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He spoke with unwonted enthusiasm.
[ترجمه گوگل]او با اشتیاق ناخواسته صحبت کرد
[ترجمه ترگمان]با شور و شوق عجیبی حرف می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. There was an unwonted gaiety in her manner as if the superintendent had spent the morning swallowing double Scotches.
[ترجمه گوگل]شادی ناخواسته ای در رفتار او وجود داشت که گویی سرپرست صبح را صرف بلعیدن اسکاچ های دوتایی کرده است
[ترجمه ترگمان]رفتارش طوری بود که انگار مدیر کل صبح را صرف بلعیدن دو Scotches کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. We do this with unwonted urgency.
[ترجمه گوگل]ما این کار را با فوریت ناخواسته انجام می دهیم
[ترجمه ترگمان]ما این کار را با ضرورت غیر معمول انجام می دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. There was an unwonted light in his eyes, and slight trembling of his lips.
[ترجمه گوگل]نوری ناخواسته در چشمانش بود و لرزش خفیفی در لب هایش
[ترجمه ترگمان]در چشمانش نور عجیبی دیده می شد و لبانش می لرزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It was as Hester said unwonted jollity that brightened the faces of the people.
[ترجمه گوگل]همانطور که هستر گفت شادی ناخواسته چهره مردم را درخشان کرد
[ترجمه ترگمان]همان طور که \"هستر\" گفت، شادی غیر معمول، چهره مردم را روشن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Darling had put the children to bed in unwonted silence and lit their night - lights.
[ترجمه گوگل]عزیزم بچه ها را در سکوتی ناخواسته روی تخت خوابانده بود و چراغ های شبشان را روشن کرده بود
[ترجمه ترگمان]عزیزم، بچه ها بچه ها را در سکوتی غیر معمول قرار داده بود و چراغ ها را روشن کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It'showed Pearl in an unwonted aspect.
[ترجمه گوگل]مروارید را در جنبه ای ناخواسته نشان داد
[ترجمه ترگمان]این قطعه مروارید را در یک جنبه غیر معمول به مروارید نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. This consciousness again brought the unwonted color to her cheeks.
[ترجمه گوگل]این آگاهی دوباره رنگ ناخواسته را به گونه های او آورد
[ترجمه ترگمان]این آگاهی دوباره رنگ غیر معمول را به گونه هایش آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. This unwonted substitution of warm for cold waters had disastrous effects upon the fish.
[ترجمه گوگل]این جایگزینی ناخواسته آب گرم به جای آب سرد اثرات فاجعه باری بر ماهی داشت
[ترجمه ترگمان]این جایگزینی غیر معمول هوای گرم برای آب های سرد اثرات خطرناکی بر روی ماهی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Grace lapsed into unwonted sedateness.
[ترجمه گوگل]گریس به آرامی ناخواسته فرو رفت
[ترجمه ترگمان]گریس با وقار و وقار خاصی وارد اتاق شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. This betrayed unwonted agitation.
[ترجمه گوگل]این به تحریک ناخواسته خیانت کرد
[ترجمه ترگمان]این موضوع هیجانی غیرعادی به خود گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. PetroChina's site is much better but has been struggling to keep unwonted attention this week.
[ترجمه گوگل]سایت پتروچاینا بسیار بهتر است، اما در این هفته تلاش کرده است تا توجه ناخواسته را حفظ کند
[ترجمه ترگمان]سایت PetroChina بسیار بهتر است اما این هفته در تلاش بوده است تا توجه غیرمعمول او را به خود جلب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She asked this question, still without looking at me, but in an unwonted tone of sympathy.
[ترجمه گوگل]او این سوال را پرسید، بدون اینکه به من نگاه کند، اما با لحنی ناخواسته از همدردی
[ترجمه ترگمان]او بدون اینکه به من نگاه کند، از این سوال پرسید، اما با لحنی غیر عادی همدردی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

غیر عادی (صفت)
abnormal, unusual, uncommon, eccentric, extraordinary, abnormous, utter, strange, odd, anomalous, irregular, unco, unwonted

غیرمعتاد (صفت)
unwonted

انگلیسی به انگلیسی

• rare, unusual
something that is unwonted is unusual or has not often been experienced before; a literary word.

پیشنهاد کاربران

بپرس