unwell

/ʌnˈwel//ʌnˈwel/

معنی: مریض، ناخوش، ناپاک، بدحال
معانی دیگر: بیمار، بیمارگونه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: in poor health; sick; ill.
متضاد: hale, well
مشابه: bad, down, ill, sick, unhealthy

جمله های نمونه

1. She's been very unwell, but she's on the mend now.
[ترجمه گوگل]او خیلی ناخوش است، اما اکنون در حال بهبودی است
[ترجمه ترگمان]حالش خیلی خوب است، اما فعلا در حال مرمت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. I feel decidedly unwell this morning.
[ترجمه گوگل]امروز صبح به طور قطع احساس ناخوشی می کنم
[ترجمه ترگمان]امروز صبح احساس کسالت می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She said she was feeling unwell and went home.
[ترجمه گوگل]او گفت که حالش خوب نیست و به خانه رفت
[ترجمه ترگمان]گفت حالش خوب است و به خانه رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. One of the actors was unwell and couldn't go on with the performance.
[ترجمه گوگل]یکی از بازیگران حالش خوب نبود و نتوانست به اجرا ادامه دهد
[ترجمه ترگمان]یکی از بازیگران بیمار بود و نتوانست ادامه دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I feel unwell/sick/terrible; I don't feel well.
[ترجمه گوگل]احساس ناخوشی/بیماری/وحشتناکی دارم حالم خوب نیست
[ترجمه ترگمان]حالم خوش نیست، حالش خوب است، حالم خوب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. If he's unwell, that's all the more reason to go and see him.
[ترجمه گوگل]اگر حالش خوب نیست، دلیل بیشتری برای دیدنش است
[ترجمه ترگمان]اگر حالش خوب نیست، دلیل بیشتری برای رفتن و دیدن او وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. When we are tired, tense, depressed or unwell, we feel pain much more.
[ترجمه گوگل]زمانی که خسته، تنش، افسرده یا ناخوش هستیم، درد را بسیار بیشتر احساس می کنیم
[ترجمه ترگمان]وقتی خسته، عصبی، افسرده و بیمار هستیم، احساس درد بیشتری می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He complained of feeling unwell.
[ترجمه گوگل]او از احساس ناخوشی شکایت کرد
[ترجمه ترگمان]از احساس ناخوشی شکایت داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I hear you've been unwell recently.
[ترجمه گوگل]شنیدم اخیرا حالتون خوب نیست
[ترجمه ترگمان]شنیده ام که این اواخر حالتان خوب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. You should delay vaccination if you are unwell with a fever.
[ترجمه گوگل]اگر تب دارید باید واکسیناسیون را به تعویق بیندازید
[ترجمه ترگمان]اگر تب دارید، باید واکسیناسیون را به تعویق بیندازید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Paul was unwell last night with a stomach upset.
[ترجمه گوگل]پل شب گذشته به دلیل ناراحتی معده ناخوش بود
[ترجمه ترگمان]پل دیشب ناخوش بود و معده اش ناراحت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Tony has been unwell over the weekend .
[ترجمه گوگل]تونی در آخر هفته حالش خوب نبود
[ترجمه ترگمان]تونی آخر هفته حالش خوب نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. When we feel unwell in some way or another we do not always recognize stress as the culprit.
[ترجمه گوگل]وقتی به نوعی احساس ناخوشی می کنیم، همیشه استرس را مقصر نمی دانیم
[ترجمه ترگمان]وقتی احساس ناخوشی می کنیم، همیشه استرس را به عنوان مجرم تشخیص نمی دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Given that they're feeling unwell to start with, this can lead to tears.
[ترجمه گوگل]با توجه به اینکه آنها برای شروع احساس ناخوشایندی دارند، این می تواند منجر به اشک شود
[ترجمه ترگمان]با توجه به اینکه آن ها احساس ناخوشی می کنند، این می تواند منجر به گریه شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مریض (صفت)
ailing, sick, ill, unwell, morbid, valetudinarian, sickish

ناخوش (صفت)
sick, ill, unwell, morbid, unsound, peccant, sickly, unhealthy, crapulous

ناپاک (صفت)
foul, unwell, squalid, unclean, impure, unwholesome

بدحال (صفت)
unwell

انگلیسی به انگلیسی

• sick, ill
if you are unwell, you are ill.

پیشنهاد کاربران

مریض، ناخوش، ناپاک، بدحال . بیمار.
مثال:
She said she was feeling unwell and went home.
او گفت احساس می کند مریض است و رفت خانه.
‘Shall I tell them you're unwell?’ Alice suggested helpfully
ناخوش
بد حال
غیر عادی/غیر طبیعی

بپرس