unusual

/əˈnjuːʒəwəl//ʌnˈjuːʒʊəl/

معنی: غیر عادی، غریب، خارق العاده، غیرمعمول، مخالف عادت
معانی دیگر: ناروال، نا به روال، فوق العاده، نادر

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: unusually (adv.), unusualness (n.)
• : تعریف: not usual or ordinary; uncommon; remarkable.
مترادف: atypical, exceptional, remarkable, strange, uncommon
متضاد: common, commonplace, conventional, everyday, normal, quotidian, typical, usual
مشابه: abnormal, curious, different, extraordinary, freak, individual, notable, novel, odd, offbeat, particular, queer, quizzical, rare, scarce, singular, unaccustomed, unfamiliar, unorthodox, unwonted

- Collecting bird feathers seems like an unusual hobby.
[ترجمه Elis] جمع اوری پره پرندگان یک سرکرمی غیر معمول به نظر میرسد
|
[ترجمه گوگل] جمع آوری پرهای پرندگان یک سرگرمی غیرعادی به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان] جمع آوری پره ای پرندگان به نظر یک سرگرمی غیر عادی به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's unusual for them to be up so early on a Saturday.
[ترجمه میلی] برای آن ها غیر عادی است که شنبه صبح زود بیدار شوند
|
[ترجمه گوگل] غیرعادی است که آنها در روز شنبه خیلی زود بیدار شوند
[ترجمه ترگمان] برای آن ها غیر عادی است که روز شنبه صبح زود بیدار شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. mehri's unusual talent for painting
استعداد خارق العاده ی مهری در نقاشی

2. the unusual plenitude of plants
وفور غیرعادی گیاهان

3. snow is unusual for this time of year
در این موقع از سال برف عادی نیست.

4. a man of unusual insight and enterprise
مردی دارای بینش و همت فوق العاده

5. a man of unusual scientific and moral qualifications
مردی با شایستگی های علمی و اخلاقی فوق العاده

6. a scene of unusual beauty
یک منظره ی فوق العاده زیبا

7. the dining table had an unusual shine
میز ناهارخوری جلای فوق العاده ای داشت.

8. the tree has risen to an unusual height
درخت به ارتفاع خارق العاده ای رسیده است.

9. she analyzes the causes of this crisis with unusual penetration
او علل این بحران را با تیزبینی فوق العاده مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد.

10. This bird is an unusual winter visitor to Britain.
[ترجمه گوگل]این پرنده یک بازدیدکننده زمستانی غیرعادی از بریتانیا است
[ترجمه ترگمان]این پرنده، یک میهمان زمستانی غیرمعمول برای بریتانیا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They have replanted many areas with rare and unusual plants.
[ترجمه گوگل]آنها مناطق زیادی را با گیاهان کمیاب و غیر معمول دوباره کاشتند
[ترجمه ترگمان]آن ها مناطق زیادی با گیاهان نادر و غیرمعمول دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. This cake has an unusual flavor.
[ترجمه گوگل]این کیک طعمی غیرعادی دارد
[ترجمه ترگمان]این کیک طعم غیر معمول دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She gave me an unusual gift.
[ترجمه گوگل]او به من یک هدیه غیر معمول داد
[ترجمه ترگمان]اون یه هدیه غیر معمول بهم داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Something unusual is about to happen.
[ترجمه گوگل]چیزی غیرعادی در شرف وقوع است
[ترجمه ترگمان]یه اتفاق غیر عادی در شرف وقوع است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Her unusual talent gained her worldwide recognition.
[ترجمه گوگل]استعداد غیرمعمول او شهرت جهانی او را به دست آورد
[ترجمه ترگمان]استعداد غیرعادی او در سراسر جهان به رسمیت شناخته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The arrival of a taxi was unusual enough; an unknown woman getting out of it was sensational.
[ترجمه گوگل]ورود یک تاکسی به اندازه کافی غیرعادی بود بیرون آمدن یک زن ناشناس از آن بسیار هیجان انگیز بود
[ترجمه ترگمان]ورود یک تاکسی به اندازه کافی غیرعادی بود؛ زنی ناشناس که از آن بیرون می آمد، شورانگیز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

غیر عادی (صفت)
abnormal, unusual, uncommon, eccentric, extraordinary, abnormous, utter, strange, odd, anomalous, irregular, unco, unwonted

غریب (صفت)
alien, poor, unusual, uncommon, eccentric, homeless, strange, whimsical, weird, extravagant, rare, singular, immigrant

خارق العاده (صفت)
unusual, extraordinary, fantastic, weird, supernatural, singular, fantastical, hyperphysical, unco, thaumaturgic

غیرمعمول (صفت)
unusual, uncommon

مخالف عادت (صفت)
unusual

انگلیسی به انگلیسی

• uncommon, irregular
if something is unusual, it does not often happen or is not often found.

پیشنهاد کاربران

عجیب و غریب
مثال: It's unusual for him to arrive late.
عجیب است که او دیر برسد.
غیر روال
غیرمرسوم
نامرسوم
کم
متضادش:Usual
مترادفش:Strange
غیر عادی _نا معمول
Unusualمخالف کلمه Usual هست
غیر عادی و Usual به معنی عادی
something unreal
غیرعادی
غیر معمول
غیر عادی , غریب , غیر معمول , مخالف عادت = unusual
غیر واقعی
نامعمول، نامتعارف
نامتداول
غیر طبیعی غیر عادی طبق عادت پیش نرفتن
غیر معمولی
غیر طبیعی
Unusual =Strange
عجیب و غریب و غیر عادی
unusual : غیر معمول ، غیر عادی ، غیرممکن
usual : معمول ، عادی ، ممکن
نامتعارف
فرا طبیعی
غیر عادی
فرا طبیعی
عجیب
مختلف
غیر عادی
خارق العاده
تضاد عادت
😞😞😞
مختلف
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس