• : تعریف: to make disorderly; mess up. • مترادف: disarrange, disorder, mess up, muss up • متضاد: tidy • مشابه: clutter, disarray, dishevel, disorganize, jumble, litter, mess, muddle, rumple, tousle
جمله های نمونه
1. an untidy person
آدم شلخته
2. an untidy room
اتاق درهم ریخته
3. The bachelor's quarters were most untidy.
[ترجمه گوگل]اتاق های لیسانسه ها بیش از همه نامرتب بود [ترجمه ترگمان]خانه کشیش خیلی نامرتب و نامرتب بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. We must start a clean-up campaign to keep the campus from being so untidy.
[ترجمه گوگل]ما باید یک کمپین پاکسازی را شروع کنیم تا محوطه دانشگاه اینقدر نامرتب نباشد [ترجمه ترگمان]ما باید یک کمپین پاک سازی را آغاز کنیم تا محوطه دانشگاه را از شلوغی دور نگه داریم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Finding the house in such an untidy condition baffled us.
[ترجمه گوگل]یافتن خانه در چنین وضعیت نامرتبی ما را گیج کرد [ترجمه ترگمان]پیدا کردن خانه در چنین وضع نامرتب، ما را گیج کرده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. I've got more untidy since I stopped going out to work.
[ترجمه Blanka] از وقتی که دیگر به سرکار نمیرم، شلخته شده ام
|
[ترجمه گوگل]از زمانی که سر کار بیرون نرفتم، بینظمیتر شدم [ترجمه ترگمان]از وقتی که از بیرون رفتن سر کار ایستاده ام، بیشتر نا ژولیده دارم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. My son's terribly untidy; my daughter's no different.
[ترجمه Hush] پسر من به شدت نامرتب است و دخترم هم هیچ فرقی باهاش ندارد
|
[ترجمه گوگل]پسرم به طرز وحشتناکی نامرتب است دخترم فرقی نداره [ترجمه ترگمان]پسر من به طرز وحشتناکی نامرتب است؛ دختر من فرق نمی کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. His untidy clothes give one a misguided impression of him.
[ترجمه گوگل]لباس های نامرتب او تصور نادرستی از او ایجاد می کند [ترجمه ترگمان]لباس های نامرتب و نامرتب او اثری از او در او دیده نمی شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. I can put up with the house being untidy, but I hate it if it's not clean.
[ترجمه گوگل]من می توانم نامرتب بودن خانه را تحمل کنم، اما اگر تمیز نباشد از آن متنفرم [ترجمه ترگمان]اگر تمیز نباشد، می توانم با خانه آن ها را به هم بزنم، اما از آن متنفرم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. He's very untidy about the house; mind you, I'm not much better.
[ترجمه گوگل]او در مورد خانه بسیار نامرتب است حواست باشه من خیلی بهتر نیستم [ترجمه ترگمان]در مورد این خانه خیلی نامرتب و نامرتب است؛ مواظب خودت باش، حالم بهتر نیست [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. His work was marked down for untidy writing.
[ترجمه گوگل]کار او به دلیل نوشتن نامرتب علامت گذاری شد [ترجمه ترگمان]آثار او برای نوشتن نا منظم نوشته شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. His uniform was crumpled, untidy, splashed with mud.
[ترجمه گوگل]یونیفرم او مچاله شده بود، نامرتب، با گل پاشیده شده بود [ترجمه ترگمان]لباسش کثیف و نامرتب بود و با گل و لای پوشیده شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. The house was so untidy that she spent the whole day trying to establish some sort of order.
[ترجمه گوگل]خانه آنقدر نامرتب بود که او تمام روز را صرف تلاش برای برقراری نوعی نظم کرد [ترجمه ترگمان]خانه چنان نامرتب و نامرتب بود که تمام روز را صرف یک نوع نظم و ترتیبی کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Clothes were thrown in the luggage in an untidy heap.
[ترجمه گوگل]لباسها را در توشهای نامرتب در چمدان انداختند [ترجمه ترگمان]لباس ها در چمدان های نامرتب و نامرتب به هم ریخته بودند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. The presentation of the material was untidy.
[ترجمه گوگل]ارائه مطالب نامرتب بود [ترجمه ترگمان]معرفی مواد کثیف بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
16. He's an untidy worker; he leaves his tools everywhere.
[ترجمه گوگل]او یک کارگر نامرتب است او وسایلش را همه جا می گذارد [ترجمه ترگمان]او یک کارگر شلخته است؛ وسایلش را همه جا می گذارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
17. Her clothes were in an untidy heap on the floor.
[ترجمه گوگل]لباسهایش بههم ریخته روی زمین بود [ترجمه ترگمان]لباس هایش روی زمین ریخته بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
18. His untidy appearance weighed against him.
[ترجمه گوگل]ظاهر نامرتب او بر او سنگینی می کرد [ترجمه ترگمان]ظاهرش بر او سنگینی می کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
19. He's clumsy and untidy but then again he's always willing to help.
[ترجمه گوگل]او دست و پا چلفتی و نامرتب است اما باز هم همیشه مایل به کمک است [ترجمه ترگمان]او ناشیانه و نامرتب است، اما باز هم مشتاق کمک است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• make a mess, make dirty, disarrange, cause disorder disorderly, messy, slovenly something that is untidy is messy and disordered, and not neatly arranged. an untidy person leaves things in an untidy state.
پیشنهاد کاربران
untidy 2 ( adj ) = ( of a person ) not keeping things neat or well organized, e. g. Why do you have to be so untidy.
untidy 1 ( adj ) ( ʌnˈtaɪdi ) =not neat or well arranged; in a state of confusion, e. g. an untidy desk. untidy hair. untidily ( adv ) , untidiness ( n ) , e. g. He hated untidiness and dirt.