untangle

/ənˈtæŋɡl̩//ˌʌnˈtæŋɡl̩/

معنی: حل کردن، از گیر یا گوریدگی در اوردن
معانی دیگر: (گرفتاری و غیره را) رفع کردن، گره گشایی کردن، (گیسو و طناب و غیره) از پیچیدگی درآوردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: untangles, untangling, untangled
(1) تعریف: to free from a tangled or snarled condition; disentangle.
متضاد: entangle, tangle

- It took some time to untangle the child's hair.
[ترجمه گوگل] کمی طول کشید تا موهای کودک باز شود
[ترجمه ترگمان] مدتی طول کشید تا موهای بچه را باز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make order out of; straighten out.

- She untangled the mess in our office.
[ترجمه گوگل] او آشفتگی در دفتر ما را حل کرد
[ترجمه ترگمان] اون درگیر کاری بود که تو دفتر ما شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to untangle one's financial difficulties
اشکالات مالی خود را سر و صورت دادن

2. He was found desperately trying to untangle several reels of film.
[ترجمه گوگل]او پیدا شد که ناامیدانه سعی می کرد چندین حلقه فیلم را باز کند
[ترجمه ترگمان]او نا امیدانه تلاش می کرد تا حلقه های زیادی از فیلم را رها کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I can't untangle these accounts / figures.
[ترجمه گوگل]من نمی توانم این حساب ها / ارقام را باز کنم
[ترجمه ترگمان]من نمی توانم این حساب ها \/ ارقام را رها کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She tried to untangle her skirt from the wire fence.
[ترجمه گوگل]سعی کرد دامنش را از حصار سیمی باز کند
[ترجمه ترگمان]سعی کرد دامنش را از حصار سیمی باز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The research attempts to untangle some of these issues.
[ترجمه گوگل]این تحقیق سعی دارد برخی از این مسائل را حل کند
[ترجمه ترگمان]تلاش های تحقیقاتی برای حل برخی از این موضوعات تلاش می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Lawyers and accountants began trying to untangle the complex affairs of the bank.
[ترجمه گوگل]وکلا و حسابداران شروع به تلاش برای باز کردن امور پیچیده بانک کردند
[ترجمه ترگمان]وکلا و حسابداران تلاش کردند تا امور پیچیده بانک را رها کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Can you untangle these wires?
[ترجمه گوگل]آیا می توانید این سیم ها را باز کنید؟
[ترجمه ترگمان]میتونی این سیم ها رو حل کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It took years to untangle the legal complexities of the case.
[ترجمه گوگل]سال ها طول کشید تا پیچیدگی های حقوقی پرونده حل شود
[ترجمه ترگمان]سال ها طول کشید تا پیچیدگی های قانونی این پرونده را از بین ببرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Can you untangle all those cables on the floor?
[ترجمه گوگل]آیا می توانید تمام آن کابل های روی زمین را باز کنید؟
[ترجمه ترگمان]میتونی همه اون کابل ها رو روی زمین حل کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Can you untangle this thread for me? I'm all thumbs today.
[ترجمه گوگل]می تونی این تاپیک رو برای من باز کنی؟ من امروز همه شست هستم
[ترجمه ترگمان]می تونی این رشته رو برای من حل کنی؟ امروز با شست و پنجه نرم شده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It will not be easy to untangle his financial affairs.
[ترجمه گوگل]گره گشایی از امور مالی او آسان نخواهد بود
[ترجمه ترگمان]رها کردن امور مالی اش آسان نخواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He's forced to untangle a complex web of financial dealings.
[ترجمه گوگل]او مجبور است شبکه پیچیده ای از معاملات مالی را باز کند
[ترجمه ترگمان]او مجبور است یک تار پیچیده از معاملات مالی را رها کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Research which has attempted to untangle these issues has not, by and large, employed sufficiently sophisticated methods to clarify the picture.
[ترجمه گوگل]تحقیقاتی که سعی کرده اند این مسائل را حل کنند، به طور کلی از روش های به اندازه کافی پیچیده برای روشن کردن تصویر استفاده نکرده اند
[ترجمه ترگمان]تحقیقاتی که تلاش کرده است تا این مسائل را حل و فصل کند، به وسیله روش های کاملا پیچیده و به اندازه کافی پیچیده برای روشن شدن این تصویر بکار گرفته نشده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They're trying to untangle a snarl-up in editing.
[ترجمه گوگل]آن‌ها سعی می‌کنند یک غرغر در ویرایش را حل کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها سعی می کنند با غرشی که در تدوین شکل می گیرند را باز کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. And he lacked the equipment with which to untangle an immensely complex jealousy.
[ترجمه گوگل]و او فاقد تجهیزاتی بود که بتواند حسادت بسیار پیچیده را با آن باز کند
[ترجمه ترگمان]و او فاقد تجهیزات مورد نیاز برای رها کردن یک حسادت بسیار پیچیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حل کردن (فعل)
assoil, solve, dissolve, untangle, unravel, work out, loose, decide, untie

از گیر یا گوریدگی در اوردن (فعل)
untangle

انگلیسی به انگلیسی

• disentangle, unsnarl; clear up, solve
if you untangle something such as string when it is twisted together, you undo the knots in it and straighten it.
if you untangle a complicated situation, you sort out the different things involved in it so that it can be understood better.

پیشنهاد کاربران

1. ( گره. گوریدگی و غیره ) باز کردن. از هم باز کردن 2. رها کردن. آزاد کردن 3. ( مشکل و غیره ) حل کردن. گشودن 4. سامان دادن. سروسامان دادن. مرتب کردن.
مثال:
Can you untangle this thread for me? I'm all thumbs today
می توانی این نخ را برای من باز کنی؟ من امروز ناشی گیری در می آورم.
To untangle means to separate or resolve a complex or confusing situation. It involves simplifying or clarifying something that is difficult to understand.
تجزیه و تفکیک کردن یا حل کردن یک موقعیت پیچیده یا گیج کننده.
...
[مشاهده متن کامل]

این شامل ساده کردن یا روشن کردن چیزی است که درک آن دشوار است.
مثال؛
a therapist might say, “Let’s untangle the underlying issues causing your anxiety. ”
In a difficult problem, someone might comment, “I need to untangle all the different factors before making a decision. ”
A mathematician might explain, “I spent hours untangling the complicated equations to find the solution. ”

حلاجی کردن
Untangle ( تودهٔ نخ، طناب، سیم، مو ) باز کردن/از گره در آوردن، فهمیدن/قابل فهم کردن/روشن کردن
. I spent ages trying to untangle Rosie's hair
. It took years to untangle the facts of the case ( =make them clear and understandable )
...
[مشاهده متن کامل]

. It took years to untangle the legal complexities of the case

حل و فصل
رهایی از سردرگمی
واکلافیدن.
پیدا کردن جواب برای یک مشکل.
ساده کردن - آسون نمودن
جداکردن چیزایی که دور هم پیچیدن ( مثلا جداکردن یسری سیم که دور هم پیچیدن )
ساده کردن

بپرس