فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: unstrings, unstringing, unstrung
حالات: unstrings, unstringing, unstrung
• (1) تعریف: to take off or loosen the string or strings of.
• (2) تعریف: to take (beads or the like) from a string.
• (3) تعریف: to weaken or throw into confusion (a person, one's nerves, or the like).
- Her nerves were unstrung by the series of explosions.
[ترجمه گوگل] اعصابش از انفجارهای پیاپی به هم ریخته بود
[ترجمه ترگمان] اعصابش به شدت متشنج شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اعصابش به شدت متشنج شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید