unstring

/ənˈstrɪŋ//ˈʌnˈstrɪŋ/

معنی: ازاد کردن، شل کردن، نخ چیزی را کشیدن، نخ یا بند چیزی را سست کردن
معانی دیگر: (از ریسمان یا نخ و غیره) درآوردن، (ریسمان یا تار یا زه چیزی را) باز کردن، برداشتن، ول کردن، ن  چیزی را کشیدن مثل تسبیح و غیره، ن  یا بندچیزی را سست کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: unstrings, unstringing, unstrung
(1) تعریف: to take off or loosen the string or strings of.

(2) تعریف: to take (beads or the like) from a string.

(3) تعریف: to weaken or throw into confusion (a person, one's nerves, or the like).

- Her nerves were unstrung by the series of explosions.
[ترجمه گوگل] اعصابش از انفجارهای پیاپی به هم ریخته بود
[ترجمه ترگمان] اعصابش به شدت متشنج شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ازاد کردن (فعل)
release, liberate, free, assert, assoil, ease, franchise, deliver, unfix, unwrap, enfranchise, liberalize, extricate, uncage, unfasten, unhitch, unloose, unstring, unyoke

شل کردن (فعل)
slack, unbrace, unscrew, loosen, relax, jellify, unbend, unbind, unhitch, unhook, unloose, unstring

نخ چیزی را کشیدن (فعل)
unstring

نخ یا بند چیزی را سست کردن (فعل)
unstring

پیشنهاد کاربران

بپرس