unsettled

/ənˈsetl̩d//ˌʌnˈsetl̩d/

تعیین نشده، معین نشده، نامعلوم، نامشخص، واریز نشده، پرداخت نشده، مسترد نشده، (سرزمین) مسکونی نشده، بی مهاجر، بی کوچگر، غیر مسکونی، نامنظم، بلبشو، در هم ریخته، نامرتب، پر هرج و مرج، متغیر، بی ثبات، حل و فصل نشده، مورد توافق قرار نگرفته، درهم برهم، اشفته، مختل، تصفیه نشده، بی سامان، ساکت نشده، فروننشسته

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: unsettledness (n.)
(1) تعریف: not firmly situated in one place.
متضاد: rooted, settled, stable

(2) تعریف: not fixed, stable, or constant; variable or changeable, as the weather.
متضاد: stable
مشابه: fluid

(3) تعریف: agitated, disturbed, or upset.
متضاد: unperturbed
مشابه: disconcerted

(4) تعریف: not decided, as an issue; unresolved; undetermined.
متضاد: settled
مشابه: open, up in the air

(5) تعریف: not paid, adjusted, or closed, as an account or law case.
متضاد: settled
مشابه: outstanding

(6) تعریف: not lived in by many people; unpopulated.
متضاد: settled

جمله های نمونه

1. unsettled land
زمین که کسی در آن ساکن نیست

2. an unsettled debt
وام باز پرداخت نشده

3. the meeting's date is still unsettled
تاریخ جلسه هنوز معین نشده است.

4. Britain's unsettled political scene also worries some investors.
[ترجمه گوگل]صحنه ناآرام سیاسی بریتانیا نیز برخی سرمایه گذاران را نگران کرده است
[ترجمه ترگمان]صحنه سیاسی آشفته بریتانیا نیز برخی سرمایه گذاران را نگران کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The boundary questions still remain unsettled.
[ترجمه گوگل]سؤالات مرزی هنوز حل نشده باقی مانده است
[ترجمه ترگمان]سوالات مرزی هنوز حل نشده باقی مانده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Children often feel unsettled if their parents divorce.
[ترجمه گوگل]اگر والدینشان طلاق بگیرند، بچه ها اغلب احساس ناراحتی می کنند
[ترجمه ترگمان]کودکان اغلب احساس بی قراری می کنند اگر والدینشان طلاق بگیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The outlook for the weekend is unsettled, with periods of heavy rain.
[ترجمه گوگل]دورنمای آخر هفته با دوره‌هایی از باران شدید ناآرام است
[ترجمه ترگمان]چشم انداز آخر هفته آشفته و با دوره های بارش سنگین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. My stomach's a bit unsettled after all that rich food.
[ترجمه گوگل]بعد از آن همه غذای غنی، معده من کمی ناآرام است
[ترجمه ترگمان]بعد از آن همه غذای غنی، شکمم کمی مغشوش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Affairs at present are very unsettled.
[ترجمه گوگل]در حال حاضر امور بسیار نابسامان است
[ترجمه ترگمان]امور در حال حاضر بسیار آشفته هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Unsettled weather will stretch from the middle Mississippi Valley to the southern Middle Atlantic States.
[ترجمه گوگل]هوای ناآرام از دره می سی سی پی میانی تا ایالات جنوبی اقیانوس اطلس میانه امتداد خواهد داشت
[ترجمه ترگمان]آب و هوای Unsettled از دره middle می سی سی پی به مناطق جنوبی اقیانوس اطلس جنوبی کشیده خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Conditions on the stock-market were unsettled.
[ترجمه گوگل]شرایط بازار سهام نابسامان بود
[ترجمه ترگمان]شرایط بازار سهام راکد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The weather has been very unsettled .
[ترجمه گوگل]هوا بسیار ناآرام بوده است
[ترجمه ترگمان]هوا خیلی آشفته و مغشوش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Until very recently Texas was an unsettled frontier.
[ترجمه گوگل]تا همین اواخر تگزاس یک مرز نابسامان بود
[ترجمه ترگمان]تا همین اواخر تگزاس مرز unsettled بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Children tend to get unsettled if you keep on changing their routine.
[ترجمه معصومه] کودکان تمایل دارند بی قرار شوند اگر شما به تغییر روتین خود ادامه دهید
|
[ترجمه گوگل]اگر به تغییر روال زندگی آنها ادامه دهید، بچه ها ناآرام می شوند
[ترجمه ترگمان]اگر به تغییر روتین خود ادامه دهید، کودکان دچار اضطراب می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

تخصصی

[ریاضیات] تسویه نشده

انگلیسی به انگلیسی

• not inhabited; not solved; not orderly; not stable
in an unsettled situation, there is a lot of uncertainty about what will happen.
if you are unsettled, you cannot concentrate on anything, because you are worried.
see also unsettle.

پیشنهاد کاربران

آشفته
مثال؛
The unsettled weather made it difficult to plan outdoor activities.
In a discussion about emotions, someone might say, “I feel unsettled about the upcoming exam. ”
A person might comment, “The unresolved conflict has left the team feeling unsettled. ”
دوبه شک
به معنای
uneasy, worried, anxious
در مورد فرد و معمولا برای وضعیت موقتی فرد بکار میرود
outstanding=not yet done, solved, or paid
بی قرار , ناپایدار ؛ تعیین نشده , حل نشده ؛ پرداخت نشده
# They all felt restless and unsettled
# The weather has been very unsettled
# The meeting's date is still unsettled
# The questions still remain unsettled
# an unsettled bill
بی آرام و بی قراری

بپرس