unruly

/ənˈruːli//ʌnˈruːli/

معنی: متلاطم، یاغی، متمرد
معانی دیگر: سرکش، لگام ناپذیر، نافرمان، (بچه) شیطان، تخس، وروجک، مضطرب

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: unrulier, unruliest
مشتقات: unruliness (n.)
• : تعریف: not submitting readily to rule or restriction; difficult or impossible to control; wild.
مترادف: fractious, obstreperous, rebellious, uncontrollable, wayward, wild
متضاد: disciplined, docile, obedient, tractable
مشابه: contumacious, disobedient, headstrong, insubordinate, mad, mutinous, recalcitrant, refractory, restive, rowdy, turbulent, undisciplined, ungovernable, unmanageable

- an unruly child
[ترجمه گوگل] یک کودک سرکش
[ترجمه ترگمان] یک کودک سرکش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. unruly horse
اسب سرکش

2. with the unruly and magical steed of wine, i have gone to the limitless universe of thought
من با سمند سرکش و جادویی شراب تا بی کران عالم پندار رفته ام.

3. a bunch of unruly children
یک دسته بچه ی تخس

4. to subdue one's unruly desires
بر امیال سرکش خود چیره شدن.

5. the teacher could not manage those unruly students
معلم قادر به مهار کردن آن شاگردان بی انضباط نبود.

6. A number of unruly youth ganged up and terrorized the district.
[ترجمه گوگل]تعدادی از جوانان سرکش باند گروهی تشکیل داده و منطقه را به وحشت انداختند
[ترجمه ترگمان]تعدادی از جوانان سرکش از جا برخاستند و منطقه را به وحشت انداختند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A number of unruly youths ganged up and terrorized the district.
[ترجمه گوگل]تعدادی از جوانان سرکش دست به دست هم داده و منطقه را به وحشت انداختند
[ترجمه ترگمان]تعدادی از جوانان سرکش از جا بلند شدند و منطقه را به وحشت انداختند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The wind blows away the thoughts, rolled up unruly time.
[ترجمه گوگل]باد افکار را می برد، زمان بی ضابطه را در هم می پیچد
[ترجمه ترگمان]باد افکار را از خود دور می کرد و آن وقت سرکش و سرکش از خود دور می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She patted down unruly wisps of hair.
[ترجمه گوگل]موهای سرکش را نوازش کرد
[ترجمه ترگمان]موهای آشفته و آشفته موهایش را نوازش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It's not good enough just to blame the unruly children.
[ترجمه گوگل]فقط سرزنش بچه های سرکش به اندازه کافی خوب نیست
[ترجمه ترگمان]به اندازه کافی خوب نیست که بچه های سرکش را سرزنش کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The class's unruly behaviour shamed the teacher.
[ترجمه گوگل]رفتار بی ضابطه کلاس باعث شرمندگی معلم شد
[ترجمه ترگمان]رفتارهای سرکش این کلاس، معلم را شرمنده ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The children were quite unruly and ran around the house as if they owned it.
[ترجمه گوگل]بچه ها کاملاً سرکش بودند و طوری در خانه می دویدند که انگار صاحب خانه هستند
[ترجمه ترگمان]بچه ها به شدت عصبانی بودند و طوری به اطراف خانه دویدند که انگار صاحب آن بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He was unruly in class and made an enemy of most of his teachers.
[ترجمه گوگل]او در کلاس سرکش بود و با اکثر معلمان خود دشمنی می کرد
[ترجمه ترگمان]او در کلاس سرکش بود و دشمن بسیاری از معلمان خود را به وجود می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The only way to kurb this unruly mob is to use tear gas.
[ترجمه گوگل]تنها راه مهار این اوباش سرکش استفاده از گاز اشک آور است
[ترجمه ترگمان]تنها راه این است که این اوباش یاغی از گاز اشک آور استفاده کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. An unruly mob broke down police barricades and stormed the courtroom.
[ترجمه گوگل]گروهی سرکش موانع پلیس را شکستند و به سالن دادگاه یورش بردند
[ترجمه ترگمان]یک اوباش یاغی موانع پلیس را درهم شکستند و به دادگاه حمله کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The only way to curb this unruly mob is to use tear gas.
[ترجمه گوگل]تنها راه مهار این اوباش سرکش استفاده از گاز اشک آور است
[ترجمه ترگمان]تنها راه برای جلوگیری از این گروه سرکش، استفاده از گاز اشک آور است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. You get a lot of unruly drunks fighting each other.
[ترجمه گوگل]شما مستی های سرکش زیادی را می گیرید که با هم دعوا می کنند
[ترجمه ترگمان]تو یه عالمه ادم های یاغی داری با هم دعوا می کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Schools are booting out record numbers of unruly pupils.
[ترجمه گوگل]مدارس تعداد بی‌سابقه دانش‌آموزان سرکش را ترک می‌کنند
[ترجمه ترگمان]مدارس تعداد زیادی از دانش آموزان بی نظم را راه اندازی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. She tucked an unruly lock of hair behind her ear.
[ترجمه گوگل]یک دسته موی سرکش را پشت گوشش جمع کرد
[ترجمه ترگمان]طره ای از موی پشت گوشش را جمع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

متلاطم (صفت)
agitated, jumpy, flustered, unruly, tempestuous, stormy, jittery

یاغی (صفت)
unruly, turbulent, contumacious, lawless, mutinous, froward, malcontent

متمرد (صفت)
wayward, unruly, intractable, rebellious, disobedient, fractious, contumacious, malignant, malcontent

انگلیسی به انگلیسی

• ungovernable, unmanageable, disobedient, rebellious
unruly people are difficult to control or organize.
unruly hair is difficult to keep tidy.

پیشنهاد کاربران

قانون گریز
سرکش، نافرمان، شیطون
unruly ( adj ) ( ʌnˈruli ) =difficult to control or manage, e. g. an unruly class. unruly behavior. unruly hair ( difficult to keep looking neat ) . unruliness ( n )
unruly
شیطون. پررو
این کلمه صفت هست با ۲ معنی
۱. بی نظم
۲. سرکشانه ( بیشتر در مورد act و behavior استفاده می شود )
Unruly people are difficult to control and often do not obey rules/ difficult to control or manage
صفت/ متمرد، نافرمان، سرکش
Her unruly behavior caused chaos in class
Controlling an unruly party with an extremely narrow majority will all but guarantee brutal tests every day, especially from the right wing
...
[مشاهده متن کامل]

🔴 تعریف
◀️ مثال
adjective
[more unruly; most unruly] disapproving :
🔴 difficult to control
disorderly and disruptive and not amenable to discipline or 🔴 control
🔴 Unruly people are difficult to control and often do not obey rules
...
[مشاهده متن کامل]

🔴 Unruly hair is difficult to keep tidy, often sticking up or out
◀️ an unruly mop of black hair
◀️ unruly children
The bus driver called in the police to deal with an unruly◀️ [=disruptive] passenger
◀️ his unruly hair
◀️ a group of unruly children
◀️ an unruly class of adolescents
◀️ unruly horse : اسب سرکش
◀️ a bunch of unruly children : یک دسته بچه ی تخس

ناهنجار ، هنجار شکن
unruly treatmentرفتار ناهنجار
a bunch of unruly childrenیک مشت بچه ی هنجار شکن
شیطنت آمیز ( مثلاً رفتار شیطنت آمیز )
موی نامرتب به گفته آقای حسینی
Mr Johnson, in a smart dark suit, appears to have brushed his unruly hair for the occasion, although his tie is slightly askew
( در مورد مو ) نامرتب که مخالف tidy یا مرتب هست
رفتار غیر قابل کنترل ، بی قانون ، بی نظم و ترتیب ، خشونت آمیز ، تخس ، نافرمان ، غیرقانونی
بی قاعده و بی قانون
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس