unresponsive

/ˌənriˈspɑːnsɪv//ˌʌnrɪˈspɒnsɪv/

معنی: بی علاقه، بدون احتیاط، بی توجه، بی مسئولیت
معانی دیگر: بی توجه، بدون احتیاط، بی مسئولیت، بی علاقه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: combined form of responsive.
متضاد: responsive, sensitive
مشابه: passive, phlegmatic, sluggish, stony

جمله های نمونه

1. The disease is totally unresponsive to conventional treatment.
[ترجمه گوگل]این بیماری کاملاً به درمان معمولی پاسخ نمی دهد
[ترجمه ترگمان]این بیماری نسبت به رفتار مرسوم بی توجه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He was totally unresponsive to the pressing social and economic needs of the majority of the population.
[ترجمه گوگل]او کاملاً به نیازهای فوری اجتماعی و اقتصادی اکثریت جمعیت بی توجه بود
[ترجمه ترگمان]او نسبت به نیازهای اجتماعی و اقتصادی اکثریت مردم بی تفاوت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. His warning fell on unresponsive ears .
[ترجمه گوگل]اخطار او در گوشهای بی پاسخ افتاد
[ترجمه ترگمان]هشدار او بر گوش های unresponsive افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I found her in a coma, totally unresponsive.
[ترجمه گوگل]من او را در کما یافتم، کاملا بی پاسخ
[ترجمه ترگمان]من اونو تو کما پیدا کردم، کاملا بی مسئولیت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She is a cold, unfeeling and unresponsive woman.
[ترجمه گوگل]او زنی سرد، بی احساس و بی پاسخ است
[ترجمه ترگمان]زن بی احساس و بی احساس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. This combination of symptoms seems to be unresponsive to conventional medical treatment.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد این ترکیب از علائم به درمان های پزشکی معمولی پاسخ نمی دهد
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که این ترکیب نشانه ها نسبت به درمان های پزشکی متعارف بی توجه باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Diazepam may be given for unresponsive panic attacks.
[ترجمه گوگل]دیازپام ممکن است برای حملات پانیک بی پاسخ داده شود
[ترجمه ترگمان]Diazepam ممکن است برای حملات اضطرابی unresponsive داده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She was unresponsive to this argument.
[ترجمه گوگل]او به این استدلال بی توجه بود
[ترجمه ترگمان]به این مشاجره پاسخی نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Her infection had become totally unresponsive to medication.
[ترجمه گوگل]عفونت او کاملاً به دارو پاسخ نمی دهد
[ترجمه ترگمان]عفونت او به طور کامل نسبت به دارو بی تفاوت شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. This combination of symptoms may be unresponsive to conventional medical treatment.
[ترجمه گوگل]این ترکیبی از علائم ممکن است به درمان های پزشکی مرسوم پاسخگو نباشد
[ترجمه ترگمان]این ترکیب نشانه ها ممکن است نسبت به درمان های پزشکی متعارف پاسخگو باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Unresponsive export markets led many houses to turn their attention inwards and focus on long-neglected domestic sales.
[ترجمه گوگل]بازارهای صادراتی بی پاسخ باعث شد که بسیاری از خانه ها توجه خود را به سمت داخل معطوف کنند و بر فروش داخلی که مدت ها نادیده گرفته شده بودند تمرکز کنند
[ترجمه ترگمان]بازارهای صادرات unresponsive باعث شد تا بسیاری از خانه ها توجه خود را به داخل معطوف کنند و بر فروش داخلی غفلت شده تمرکز کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The preceding decades has not witnessed governments unresponsive to electoral expectations and the nation's problems.
[ترجمه گوگل]در دهه های گذشته شاهد عدم پاسخگویی دولت ها به انتظارات انتخاباتی و مشکلات ملت نبوده است
[ترجمه ترگمان]دهه های گذشته شاهد پاسخگویی دولت ها نسبت به انتظارات انتخاباتی و مشکلات ملت نبوده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. When premature infants who are unresponsive are taken out of the incubator, she usually takes over their care.
[ترجمه گوگل]هنگامی که نوزادان نارس که پاسخگو نیستند از انکوباتور خارج می شوند، او معمولا مراقبت از آنها را بر عهده می گیرد
[ترجمه ترگمان]وقتی نوزادان زودرس که پاسخگو نیستند از انکوباتور خارج می شوند، معمولا توجه آن ها را به خود جلب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The Postal Service is also unresponsive.
[ترجمه گوگل]خدمات پستی نیز پاسخگو نیست
[ترجمه ترگمان]خدمات پستی نیز پاسخگو نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی علاقه (صفت)
nonchalant, indifferent, disinterested, uninterested, unresponsive, fancy-free, poker-faced

بدون احتیاط (صفت)
unresponsive, hands-down

بی توجه (صفت)
unwitting, inattentive, listless, unresponsive, oblivious, unconsidered

بی مسئولیت (صفت)
unresponsive

تخصصی

[حقوق] بی ارتباط، بی اعتنا

انگلیسی به انگلیسی

• not responding
if you are unresponsive to something, you do not react to it or let it affect your behaviour.

پیشنهاد کاربران

Not reacting or moving at all because of being unconscious or very ill/ It is often used to describe something that does not react or respond to a stimulus or treatment.
صفت / به دلیل بیهوش بودن یا بسیار بیمار بودن اصلاً واکنش نشان ندادن یا حرکت نکردن/ اغلب برای توصیف چیزی که به یک محرک یا درمان واکنش یا پاسخ نمی دهد استفاده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

The patient was collapsed and unresponsive when he was brought into hospital.
According to TMZ, Perry was discovered unresponsive in the jacuzzi at his Los Angeles - area home Saturday afternoon by his assistant.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/unresponsive
[Collocation]
⭐Found unresponsive⭐
Medically speaking, when a person is called unresponsive, it means they're at least
unconscious, and possibly dead or dying
:SYN
die
👈🏿 Sin�ad O’Connor was found unresponsive in London flat, say police
بی تفاوت
بی تاثیر
نا پاسخگو
بی پاسخ
بدون واکنش

بپرس