unraveled
تخصصی
پیشنهاد کاربران
قسمت سوم فعل unraveled
[اسم مفعول]
✔️ حل شده - گره گشایی شده - برطرف شده
■●■
to unravel
حل کردن ِ ( ( معما، قضیه، مشکل، چالش، مسئله ) )
●●●■●●●
ravel
✔️ نام :
پیچیدگی - گوریدگی - دام ِبلا
✔️ فعل :
پیچ انداختن - گره زدن
( ( تار مو ، نخ ، الیاف ، بند کیف و کفش ) )
[اسم مفعول]
✔️ حل شده - گره گشایی شده - برطرف شده
■●■
حل کردن ِ ( ( معما، قضیه، مشکل، چالش، مسئله ) )
●●●■●●●
✔️ نام :
پیچیدگی - گوریدگی - دام ِبلا
✔️ فعل :
پیچ انداختن - گره زدن
( ( تار مو ، نخ ، الیاف ، بند کیف و کفش ) )
آشکار شدن
برملا شدن
برملا شدن
از هم گسسته شدن