unravele

پیشنهاد کاربران

- باز کردن / گره گشایی کردن
- از هم پاشیدن / آشکار شدن
- حل کردن ( یک راز یا مشکل )
- - -
🔹 **کاربردها:**
1. **فیزیکی – اصلی:**
باز کردن چیزی که پیچیده یا گره خورده است.
...
[مشاهده متن کامل]

*She unraveled the thread. *
او نخ را باز کرد.
2. **ذهنی/اجتماعی – استعاری:**
حل کردن یک راز یا مشکل پیچیده.
*The detective unraveled the mystery. *
کارآگاه راز را حل کرد.
3. **منفی – فروپاشی:**
از هم پاشیدن یک سیستم، رابطه یا وضعیت.
*His plan began to unravel after the scandal. *
طرح او پس از رسوایی از هم پاشید.
- - -
🔹 **مترادف ها:**
untangle – solve – decipher – collapse – fall apart

حل کردن - از هم باز کردن
expain - free - resolve - undo