unquestioning

/ənˈkwest͡ʃənɪŋ//ʌnˈkwest͡ʃənɪŋ/

معنی: غیرقابل اعتراض، محقق، رد نکردنی، غیرقابل منازعه
معانی دیگر: بی چون و چرا، بی قید و شرط، بی سئوال و جواب، unquestionable محقق، غیرقابل اعترا­

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: unquestioningly (adv.)
(1) تعریف: feeling or expressing no doubt, question, or objection.
متضاد: skeptical

- He was unquestioning in his acceptance of the leader's authority.
[ترجمه گوگل] او در پذیرش اختیارات رهبری بی چون و چرا بود
[ترجمه ترگمان] او به قبول مسئولیت رهبری بی چون و چرا بی چون و چرا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: marked by lack of doubt, question, or objection.

- The expression on his face was unquestioning.
[ترجمه گوگل] حالت صورتش بی چون و چرا بود
[ترجمه ترگمان] حالتی که بر چهره اش نقش بسته بود بی چون و چرا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. unquestioning obedience
اطاعت بی چون و چرا

2. It is conflict and not unquestioning agreement that deeps freedom alive. In a free country there will always be coflicting ideas, and this is a source of strength.
[ترجمه گوگل]این تضاد است و نه توافق بی چون و چرا که آزادی را زنده می کند در یک کشور آزاد همیشه ایده های متضاد وجود خواهد داشت و این منبع قدرت است
[ترجمه ترگمان]این جنگ است و نه به توافق بی چون و چرا که آزادی در اعماق دریا زنده است در کشوری آزاد همیشه ایده های coflicting وجود دارد و این یک منبع قدرت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Isabella had been taught unquestioning obedience.
[ترجمه گوگل]به ایزابلا اطاعت بی چون و چرا آموخته بود
[ترجمه ترگمان]ایزابلا بی چون و چرا اطاعت بی چون و چرا را آموخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He demands unquestioning obedience from his soldiers.
[ترجمه گوگل]او اطاعت بی چون و چرای سربازان خود را می طلبد
[ترجمه ترگمان]از سربازان خود اطاعت بی چون و چرا را می طلبد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He demands unquestioning obedience from his followers.
[ترجمه گوگل]او از پیروان خود اطاعت بی چون و چرا می خواهد
[ترجمه ترگمان]او به اطاعت بی چون و چرا از پیروان خود نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He acts in unquestioning obedience to the orders of his superior.
[ترجمه گوگل]او در اطاعت بی چون و چرا از دستورات مافوق خود عمل می کند
[ترجمه ترگمان]او در اطاعت بی چون و چرا به دستورها مافوق خود عمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Like all tyrannical leaders, he demanded unquestioning obedience from his followers.
[ترجمه گوگل]او مانند همه رهبران ظالم، اطاعت بی چون و چرای پیروان خود را خواستار شد
[ترجمه ترگمان]او نیز مانند همه رهبران مستبد از پیروان خود اطاعت بی چون و چرای می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. An unquestioning acceptance of the traditional academic curriculum, and vague aspirations about Mary Smith, would no longer do.
[ترجمه گوگل]پذیرش بی چون و چرای برنامه درسی آکادمیک سنتی، و آرزوهای مبهم در مورد مری اسمیت، دیگر جواب نمی دهد
[ترجمه ترگمان]پذیرش بی چون و چرا برنامه درسی تحصیلی سنتی و آرمان های مبهم در مورد مری اسمیت دیگر نمی توانست انجام دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. They are also used to unquestioning deference to their own leaders, be they family, clan or tribe.
[ترجمه گوگل]آنها همچنین به احترام بی چون و چرای رهبران خود اعم از خانواده، قبیله یا قبیله عادت دارند
[ترجمه ترگمان]آن ها همچنین به احترام بی چون و چرا نسبت به رهبران خود، خانواده، قبیله یا قبیله خود استفاده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Perhaps, accustomed to Francis, she'd become unquestioning about others' ways of life.
[ترجمه گوگل]شاید، او که به فرانسیس عادت کرده بود، در مورد شیوه های زندگی دیگران بی چون و چرا شده بود
[ترجمه ترگمان]شاید، که به فرانسوا عادت داشت، در مورد شیوه های زندگی دیگران نیز بی چون و چرا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This can lead to unquestioning acceptance of what is really a hypothetical diagnosis.
[ترجمه گوگل]این می تواند به پذیرش بی چون و چرای آنچه واقعاً یک تشخیص فرضی است منجر شود
[ترجمه ترگمان]این می تواند منجر به پذیرش بی چون و چرای آن چیزی شود که واقعا یک تشخیص فرضی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. His life had been spent in unquestioning subservience, first to his parents and then to his elder brother.
[ترجمه گوگل]زندگی او در اطاعت بی چون و چرا، ابتدا به پدر و مادر و سپس به برادر بزرگترش سپری شده بود
[ترجمه ترگمان]زندگی او در subservience بی چون و چرا، نخست به پدر و مادرش و سپس به برادر بزرگش سپرده شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He just went with it, unresisting and unquestioning.
[ترجمه گوگل]او فقط با آن رفت، بدون مقاومت و بی چون و چرا
[ترجمه ترگمان]اون فقط با اون رفت و بی چون و چرا بی چون و چرا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Down deep, Clive was unimaginative, inactive, petty, unquestioning.
[ترجمه گوگل]در اعماق، کلایو بی خیال، غیرفعال، کوچک و بی چون و چرا بود
[ترجمه ترگمان]عمیق پایین، کلایو بدون فکر، بدون هیچ کاری، پست و بی چون و چرا عاری از تخیل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Since we live in an age of such unquestioning faith in the virtues of innovation, there can develop in companies a strongly one-sided system of rewards.
[ترجمه گوگل]از آنجایی که ما در عصری زندگی می کنیم که چنین ایمان بی چون و چرای به فضایل نوآوری دارد، می تواند در شرکت ها یک سیستم پاداش یک طرفه قوی ایجاد شود
[ترجمه ترگمان]از آنجا که ما در عصری با چنین اعتقادی unquestioning در فضایل نوآوری زندگی می کنیم، در شرکت ها یک سیستم یک طرفه پاداش وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

غیر قابل اعتراض (صفت)
acquiescent, unquestioning

محقق (صفت)
right, certain, unquestioning, positive, sure, ascertained, unquestionable, incontestable

رد نکردنی (صفت)
unquestioning, unquestionable, irrefragable, irrecusable

غیر قابل منازعه (صفت)
unquestioning, unquestionable

انگلیسی به انگلیسی

• not expressing doubt or hesitation, not questioning
you use unquestioning to describe beliefs or attitudes that people have without thinking closely about them or doubting them in any way.

پیشنهاد کاربران

1. بی چون و چرا. تردیدناپذیر. مطلق 2. کورکورانه. چشم بسته
مثال:
unquestioning obedience is required
درخواست اطاعت و فرمانبرداری بی چون و چرا و مطلق شده است.
بی چون و چرا

بپرس