unproductive

/ˌənprəˈdəktɪv//ˌʌnprəˈdʌktɪv/

معنی: عقیم
معانی دیگر: بیحاصل

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: combined form of productive.
متضاد: productive, prolific
مشابه: abortive, barren, ineffective

- It was an unproductive meeting because no one was willing to compromise.
[ترجمه گوگل] این جلسه بی نتیجه بود زیرا هیچ کس حاضر به سازش نبود
[ترجمه ترگمان] این یک جلسه بی حاصل بود، زیرا هیچ کس مایل به سازش نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. I've had a very unproductive day.
[ترجمه ...] روز بی سود و حاصلی داشتم
|
[ترجمه آنا] روز بسیار بی حاصلی داشتم
|
[ترجمه گوگل]من یک روز بسیار بی ثمر را پشت سر گذاشتم
[ترجمه ترگمان]یه روز خیلی بی unproductive داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Poor working conditions lead to demoralized and unproductive employees.
[ترجمه گوگل]شرایط نامناسب کاری منجر به تضعیف روحیه و غیرمولد شدن کارکنان می شود
[ترجمه ترگمان]شرایط کاری ضعیف منجر به کارمندان دلسرد و غیرسازنده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. There are many instances of necessary unproductive consumption, both in the absolute and historically determined sense.
[ترجمه گوگل]مصادیق زیادی از مصرف غیرمولد ضروری، هم به معنای مطلق و هم به لحاظ تاریخی تعیین شده، وجود دارد
[ترجمه ترگمان]موارد زیادی از مصرف غیر موثر، هم در مطلق و هم از لحاظ تاریخی، وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. It was pointed out that if unproductive consumption is increased equilibrium may be maintained.
[ترجمه گوگل]اشاره شد که در صورت افزایش مصرف غیرمولد می توان تعادل را حفظ کرد
[ترجمه ترگمان]لازم به ذکر است که اگر مصرف بی رویه افزایش یابد، تعادل ممکن است حفظ شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. To suggest that all unproductive consumption is solely capitalist personal consumption is to go beyond the bounds of credibility.
[ترجمه گوگل]بیان اینکه تمام مصرف غیرمولد صرفاً مصرف شخصی سرمایه داری است فراتر از مرزهای اعتبار است
[ترجمه ترگمان]پیشنهاد می کند که مصرف بی رویه تنها مصرف شخصی سرمایه داری است که فراتر از مرزه ای اعتبار می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The meeting was long and noisy, but unproductive.
[ترجمه گوگل]جلسه طولانی و پر سر و صدا، اما بی نتیجه بود
[ترجمه ترگمان]جلسه طولانی و پر سر و صدا بود، اما بی ثمر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Unproductive guilt hinders your behaviour in a variety of ways.
[ترجمه گوگل]احساس گناه غیرمولد به طرق مختلف مانع رفتار شما می شود
[ترجمه ترگمان]احساس گناه به طرق مختلف مانع رفتار شما می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Similarly, if the rate of unproductive consumption declines, then - cet. par. - accumulation increases.
[ترجمه گوگل]به طور مشابه، اگر میزان مصرف غیرمولد کاهش یابد، آنگاه - س همتراز - انباشت افزایش می یابد
[ترجمه ترگمان]به طور مشابه، اگر میزان مصرف بی رویه کاهش یابد، پس - cet par - تجمع افزایش می یابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Unproductive meetings, domestic rows and uncomfortable social chit-chat can all be caused by status needs being ignored and camouflaged.
[ترجمه گوگل]جلسات غیرمولد، دعواهای داخلی و چت اجتماعی ناراحت کننده همگی می توانند ناشی از نادیده گرفته شدن و استتار نیازهای وضعیت باشند
[ترجمه ترگمان]جلسات unproductive، ردیف های داخلی و chit اجتماعی ناخوشایند می تواند باعث نادیده گرفته شدن نیازها و camouflaged شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Even after an unproductive third quarter, the Raiders still led 14-
[ترجمه گوگل]حتی پس از یک کوارتر سوم غیرمولد، Raiders همچنان 14- پیش بود
[ترجمه ترگمان]حتی بعد از ربع سوم unproductive، مهاجمان هنوز ۱۴ سال داشتند -
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. You can keep the factory shut down and unproductive, or you can clear it out and get to work.
[ترجمه گوگل]شما می توانید کارخانه را تعطیل و بی ثمر نگه دارید، یا می توانید آن را پاکسازی کنید و دست به کار شوید
[ترجمه ترگمان]شما می توانید کارخانه را تعطیل و بی ثمر نگه دارید، یا می توانید آن را تمیز کنید و کار کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It was one of those unproductive confrontations between students and senior members of the university.
[ترجمه گوگل]این یکی از آن تقابل های بی نتیجه بین دانشجویان و اعضای ارشد دانشگاه بود
[ترجمه ترگمان]این یکی از درگیری های بی حاصل میان دانشجویان و اعضای ارشد دانشگاه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Intellectuals were dismissed as uncreative and unproductive.
[ترجمه گوگل]روشنفکران به عنوان غیرخلاق و غیرمولد کنار گذاشته شدند
[ترجمه ترگمان]روشنفکران به عنوان \"uncreative\" و \"بی ثمر\" اخراج شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It was a very unproductive meeting.
[ترجمه گوگل]این جلسه بسیار بی نتیجه بود
[ترجمه ترگمان]این یک جلسه بسیار بی حاصل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He has no sentimentality about firing unproductive employees, even those who have worked for the company for years.
[ترجمه گوگل]او در مورد اخراج کارکنان غیرمولد، حتی آنهایی که سالها برای شرکت کار کرده اند، احساساتی نمی شود
[ترجمه ترگمان]او احساساتی در مورد اخراج کارمندان ناکارآمد، حتی آن هایی که سال ها برای شرکت کار کرده اند، ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عقیم (صفت)
abortive, fruitless, barren, sterile, unproductive, childless, vain

انگلیسی به انگلیسی

• not productive; unfruitful, not prolific; unavailing
something that is unproductive does not produce anything useful.

پیشنهاد کاربران

💢 دوستان کلمات زیر همگی مترادف هم هستند:
🔘 Sterile
🔘 Barren
🔘 Infecund
🔘 Unproductive
🔘 Unfruitful
🔘 Non - productive
🔘 Infertile
✅ Definition:
👉 Unable to produce anything, especially offspring or crops.
۱. بی ثمر. بی حاصل. بی نتیجه. بی فایده ۲. نابارور. غیر حاصلخیز. ۳. {وقت} تلف شده
مثال:
It was an unproductive meeting because no one was willing to compromise.
آن یک جلسه بی نتیجه {و بی حاصل} بود چون هیچکس خواستار توافق نبود.
غیر سازنده - بی حاصل
غیر مولد
unproductive ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: نازایا
تعریف: در صرف، ویژگی صورت ها و الگوها و قواعدی که برای ساخت صورت های جدید، دیگر به کار نمی روند
ناکارآمد
بدرد نخور
بی فایده
به نقل از هزاره:
بی نتیجه
بی حاصل
بی فایده
بی ثمر
[زمین] غیرحاصلخیز
[وقت] تلف شده
بی ثمر

بپرس