unprincipled

/ənˈprɪnsəpl̩d//ʌnˈprɪnsəpl̩d/

معنی: بی مرام، هردمبیل، بی مسلک
معانی دیگر: ناپای بند به اصول اخلاقی، بی شرف، بی وجدان

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: without regard to moral principles, or lacking the usual moral standards or scruples.
متضاد: ethical, high-minded, principled
مشابه: audacious, corrupt, immoral, loose, shameless

جمله های نمونه

1. You should refrain from unprincipled argument.
[ترجمه گوگل]باید از استدلال غیر اصولی خودداری کنید
[ترجمه ترگمان] تو باید از argument سرپیچی کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. But in actuality, disambiguation is not unprincipled and random; rather, it is usually quite predictable.
[ترجمه گوگل]اما در واقع، ابهام زدایی غیراصولی و تصادفی نیست بلکه معمولاً کاملاً قابل پیش بینی است
[ترجمه ترگمان]اما در واقعیت، ابهام زدایی از اصول و نظم نیست بلکه اغلب کاملا قابل پیش بینی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She was unpredictable, and unprincipled where Paige was involved.
[ترجمه گوگل]او در جایی که پیج درگیر بود غیرقابل پیش بینی و غیر اصولی بود
[ترجمه ترگمان]اون غیرقابل پیش بینی بود و \"پیج\" هم در جایی که \"پیج\" درگیر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. We have triumphed over the unprincipled dissemination of facts.
[ترجمه گوگل]ما بر انتشار غیر اصولی حقایق پیروز شده ایم
[ترجمه ترگمان]ما بر خلاف اصول اخلاقی حقایق پیروز شده ایم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The public's dislike of unprincipled press behaviour has sometimes been expressed in the award of erratically large libel damages.
[ترجمه گوگل]انزجار مردم از رفتار غیراصولی مطبوعاتی گاهی اوقات در اعطای غرامت های هنگفت افترا بیان شده است
[ترجمه ترگمان]نفرت عمومی از رفتار مطبوعات به اصول اخلاقی در این جایزه به شکل خسارات غیر قانونی تهمت و افترا بیان شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. This is not an unprincipled position.
[ترجمه گوگل]این موضع غیر اصولی نیست
[ترجمه ترگمان] این شغل unprincipled نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Firstly we believe representative government to be an unprincipled fraud and propose a radical alternative in the form of participative democracy.
[ترجمه گوگل]اولاً ما معتقدیم که دولت نمایندگی یک کلاهبردار غیراصولی است و یک جایگزین رادیکال در قالب دموکراسی مشارکتی پیشنهاد می کنیم
[ترجمه ترگمان]اول ما معتقدیم که دولت نماینده به اصول اخلاقی پایبند است و یک جایگزین رادیکال را به شکل دموکراسی مشارکتی پیشنهاد می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He never gets involved in unprincipled disputes.
[ترجمه گوگل]او هرگز وارد دعواهای غیر اصولی نمی شود
[ترجمه ترگمان]او هیچ وقت درگیر بحث های unprincipled نشده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He is totally unprincipled in money matters; you can't trust him.
[ترجمه گوگل]او در مسائل پولی کاملاً غیر اصولی است شما نمی توانید به او اعتماد کنید
[ترجمه ترگمان]او کاملا به اصول اخلاقی اهمیت می دهد، تو نمی توانی به او اعتماد کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. An unprincipled, deceitful, and unreliable person a scoundrel or rascal.
[ترجمه گوگل]یک فرد غیر اصولی، فریبکار و غیرقابل اعتماد، یک رذل یا رذل
[ترجمه ترگمان]یک مرد رذل، متقلب و قابل اعتماد آدم رذل و فرومایه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Closely observes closely Geng Haoshi in them, the unprincipled person actually sneaks off from their eyelid.
[ترجمه گوگل]گنگ هاوشی را از نزدیک در آنها مشاهده می کند، فرد غیر اصولی در واقع از پلک آنها دور می شود
[ترجمه ترگمان]دقیقا با دقت و دقت در آن ها مشاهده می شود، person که در واقع یواشکی از پلک آن ها بیرون می آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They cling to the unprincipled safe middle of every issue.
[ترجمه گوگل]آنها به وسط امن غیر اصولی هر موضوعی می چسبند
[ترجمه ترگمان]آن ها به اصول اخلاقی هر مساله ای چنگ می زنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. In a few years his unprincipled wife warped the probity of a lifetime.
[ترجمه گوگل]در عرض چند سال همسر بی‌اصول او، شانس یک عمر را مخدوش کرد
[ترجمه ترگمان]در عرض چند سال، زن unprincipled، probity زندگی را تاب می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He is unprincipled, swindling the widow and her fatherless son.
[ترجمه گوگل]او بی اصول است و از بیوه و پسر بی پدرش کلاهبرداری می کند
[ترجمه ترگمان]او به اصول اخلاقی خیانت می ورزد و آن بیوه زن و فرزند بی پدر را هم کلاه گذاشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی مرام (صفت)
unscrupulous, aimless, unprincipled, viewless

هردمبیل (صفت)
unprincipled, slattern, harum-scarum, sloven

بی مسلک (صفت)
unprincipled

انگلیسی به انگلیسی

• immoral, unscrupulous, lacking principles
someone who is unprincipled has no moral principles and does things which are wrong.

پیشنهاد کاربران

آدمِ بی مرامِ بدون اصول اخلاقی
بی اخلاق
شخص بدون خطوط قرمز ( خیلی open minded )
زاین همرهان سست عناصر دلم گرفت
غیر اصولی

بپرس