unnecessary

/ənˈnesəˌseri//ʌnˈnesəsri/

معنی: غیر ضروری، غیر واجب، بیش از حد لزوم، غیر لازم، نالازم
معانی دیگر: نابایسته، نبایست

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: unnecessarily (adv.)
• : تعریف: not required or essential; needless.
مترادف: inessential, needless, superfluous, unessential, unneeded
متضاد: essential, necessary
مشابه: dispensable, expendable, extraneous, nonessential, otiose, supernumerary, surplus

- It's unnecessary to buy a new one if there's nothing wrong with the old one.
[ترجمه زیبا] اگه هنوز قبلیه مشکلی ندازه، لازم نیست یه دونه جدیدشو بخری.
|
[ترجمه گوگل] اگر ایرادی در مورد قبلی وجود نداشته باشد، خرید یک دستگاه جدید غیر ضروری است
[ترجمه ترگمان] اگه با اون پیر هیچ مشکلی نداشته باشه، لازم نیست یه جدیدش رو بخریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The more expensive models have unnecessary features.
[ترجمه گوگل] مدل های گران تر دارای ویژگی های غیر ضروری هستند
[ترجمه ترگمان] مدل های گران تر دیگر ویژگی های غیر ضروری دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. unnecessary precautions
اقدامات احتیاطی غیر ضروری

2. the unnecessary and costly junkets by high-ranking officials
سفرهای غیرضروری و پرهزینه ی کارمندان عالی رتبه

3. it is unnecessary for you to come
آمدن شما لازم نیست.

4. don't task your mind with unnecessary details
با جزئیات غیر ضروری به مغز خودت فشار نیاور.

5. to penalize a team 10 yards for unnecessary roughness
به خاطر خشونت بی مورد تیم را 10 یارد جریمه کردن

6. he doctored the play by cutting out the unnecessary scenes
او با حذف بخش های غیرضروری نمایشنامه را اصلاح کرد.

7. I don't want to encumber myself with unnecessary luggage.
[ترجمه گوگل]من نمی خواهم خودم را با چمدان های غیر ضروری درگیر کنم
[ترجمه ترگمان]نمی خواهم با وسایل غیر ضروری دست و پا بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They were found guilty of causing unnecessary suffering to animals.
[ترجمه گوگل]آنها به دلیل ایجاد رنج غیرضروری برای حیوانات مقصر شناخته شدند
[ترجمه ترگمان]آن ها به خاطر ایجاد مزاحمت غیر ضروری برای حیوانات گناهکار شناخته شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We should trim off the unnecessary parts of our spending.
[ترجمه گوگل]ما باید بخش های غیرضروری هزینه هایمان را کوتاه کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید بخش های غیرضروری مخارج خود را کاهش دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. There's no sense in taking unnecessary risks.
[ترجمه گوگل]ریسک کردن غیر ضروری معنا ندارد
[ترجمه ترگمان]هیچ دلیلی برای ریسک های غیر ضروری وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Explanation is unnecessary, because people know you do not need it.
[ترجمه گوگل]توضیح لازم نیست، زیرا مردم می دانند که شما به آن نیاز ندارید
[ترجمه ترگمان]توضیح لازم نیست، زیرا مردم می دانند که شما به آن نیازی ندارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. In writing this report I have omitted all unnecessary details.
[ترجمه گوگل]در نوشتن این گزارش تمام جزئیات غیر ضروری را حذف کرده ام
[ترجمه ترگمان]در نوشتن این گزارش همه جزئیات غیر ضروری را حذف کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We edited out some unnecessary words or sentences from the draft.
[ترجمه گوگل]ما برخی از کلمات یا جملات غیر ضروری را از پیش نویس ویرایش کردیم
[ترجمه ترگمان]ما برخی کلمات و یا جملات غیر ضروری از پیش نویس را ویرایش کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The slaughter of whales is unnecessary and inhuman.
[ترجمه گوگل]کشتار نهنگ ها غیرضروری و غیرانسانی است
[ترجمه ترگمان]کشتار وال ها غیر ضروری و غیر انسانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. There's no point in taking unnecessary risks.
[ترجمه گوگل]ریسک های غیرضروری فایده ای ندارد
[ترجمه ترگمان]هیچ دلیلی برای ریسک های غیر ضروری وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I paid that well, but was felt unnecessary pain.
[ترجمه گوگل]من آن را خوب پرداخت کردم، اما درد غیر ضروری را احساس کردم
[ترجمه ترگمان]به این خوبی پرداخت کردم، اما درد غیر ضروری احساس کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. He cancelled many unnecessary words in his manuscript.
[ترجمه گوگل]او بسیاری از کلمات غیر ضروری را در دست نوشته خود لغو کرد
[ترجمه ترگمان]او بسیاری از کلمات غیرضروری را در دست نوشته خود لغو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

غیر ضروری (صفت)
useless, irrelevant, dispensable, unessential, undue, unnecessary, inessential, uncalled-for

غیر واجب (صفت)
dispensable, unnecessary, inessential

بیش از حد لزوم (صفت)
unnecessary, supererogatory

غیر لازم (صفت)
unnecessary

نالازم (صفت)
unnecessary

تخصصی

[ریاضیات] غیر ضروری، غیر لازم، نابایسته

انگلیسی به انگلیسی

• excessive, redundant, superfluous
something that is unnecessary is not needed or does not have to be done, and is undesirable.

پیشنهاد کاربران

مخرب
اضافی
بی مورد
غیر ضروری
بی اثر
زائد
نابه جا
ناضرور
بیخودی

بپرس