unmake

/ənˈmeɪk//ˈʌnˈmeɪk/

معنی: خراب کردن، خلع مقام کردن، از خاصیت انداختن
معانی دیگر: به حالت پیشین درآوردن، واساختن، ویران کردن، بهم زدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: unmakes, unmaking, unmade
مشتقات: unmaker (n.)
(1) تعریف: to reduce to nothing; wipe out or undo.
متضاد: make

(2) تعریف: to remove from office or position of authority; depose.
متضاد: make

(3) تعریف: to radically change the character of.

جمله های نمونه

1. Money often unmakes the men who make it.
[ترجمه گوگل]پول اغلب مردانی را که آن را می سازند از بین می برد
[ترجمه ترگمان]پول اغلب کسانی را که این کار را می کنند جذب می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The house is at the end of a dirt/an unmade track.
[ترجمه گوگل]خانه در انتهای یک مسیر خاکی/یک مسیر ساخته نشده است
[ترجمه ترگمان]خانه در انتهای یک زمین کثیف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He could not unmake the public image his press agents had so carefully built.
[ترجمه گوگل]او نمی توانست تصویر عمومی را که عوامل مطبوعاتی او با این دقت ساخته بودند، از بین ببرد
[ترجمه ترگمان]او نمی توانست تصویر عمومی که ماموران مطبوعاتی اش با دقت ساخته بودند را از بین ببرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She rushed off to work leaving her bed unmade.
[ترجمه گوگل]او با عجله به سر کار رفت و تختش را مرتب نکرد
[ترجمه ترگمان]با عجله به طرف کار خود رفت و از بس تر بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Actors' reputations have been made and unmade on this London stage.
[ترجمه گوگل]شهرت هنرپیشه ها در این صحنه لندن ساخته شده و ساخته نشده است
[ترجمه ترگمان]شهرت بازیگران در این مرحله از لندن ساخته و ساخته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Ladies are allowed to unmake their minds.
[ترجمه گوگل]خانم ها مجاز هستند که ذهن خود را منصرف کنند
[ترجمه ترگمان]خانم ها اجازه دارن که minds رو نابود کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A nightdress lay across the unmade bed.
[ترجمه گوگل]یک لباس خواب روی تخت نساخته دراز کشیده بود
[ترجمه ترگمان]یک لباس خواب روی تخت خواب نامرتب افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He watched me and the unmade bed, his fist frigging the dice all day.
[ترجمه گوگل]او به من و تخت نا مرتب نگاه می کرد، در حالی که مشتش تمام روز تاس ها را می ریخت
[ترجمه ترگمان]او به من و تخت نا مرتب نگاه کرد و تمام روز تاس ریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. If I thought I could unmake my old self so easily I was a fool.
[ترجمه گوگل]اگر فکر می‌کردم می‌توانم به این راحتی خود قدیمی‌ام را باز کنم، احمق بودم
[ترجمه ترگمان]اگر فکر می کردم می توانم به این آسانی خودم را از هم جدا کنم، احمق بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Exhausted, he collapsed on to the unmade bed, fell asleep, but still woke the next morning at four thirty.
[ترجمه گوگل]او که خسته شده بود، روی تختی که مرتب نشده بود فرو رفت، خوابش برد، اما همچنان صبح روز بعد ساعت چهار و نیم از خواب بیدار شد
[ترجمه ترگمان]چون خسته و تحلیل رفته بود روی تخت خواب نامرتب به خواب رفت، اما صبح روز بعد در ساعت چهار و نیم بیدار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She flopped down on an unmade king-sized bed, staring at me as she took up a cigarette and lit it.
[ترجمه گوگل]او در حالی که سیگاری را برمی‌داشت و روشن می‌کرد، به من خیره شد و روی یک تخت کینگ سایز پائین افتاد
[ترجمه ترگمان]روی تختی که به اندازه یک تخت بزرگ بود پایین افتاد و وقتی سیگار را برداشت و آن را روشن کرد، به من خیره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. All day long wheelbarrows trundled up and down the unmade surface carrying topsoil to neaten up the edges of the path.
[ترجمه گوگل]چرخ‌چرها در تمام طول روز روی سطح ساخته نشده بالا و پایین می‌رفتند و خاک سطحی را حمل می‌کردند تا لبه‌های مسیر را مرتب کنند
[ترجمه ترگمان]همه روز چرخی زدند و سطح unmade که خاک سطحی را حمل می کردند بالا و پایین رفتند تا لبه های جاده را بگردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The hungover handjob athwart the unmade bed - you can't do it.
[ترجمه گوگل]کار دستی خماری تختی که مرتب نشده را خراب می کند - شما نمی توانید آن را انجام دهید
[ترجمه ترگمان]خماری از روی تخت خواب نامرتب رد می شود - تو نمی توانی این کار را بکنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Sprawled across the unmade bed is Jamie, a blanket over him.
[ترجمه گوگل]روی تختی که مرتب نشده است، جیمی، پتویی روی او قرار دارد
[ترجمه ترگمان]روی تخت خواب نامرتب، جیمی، یک پتو روی او افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خراب کردن (فعل)
ruin, destroy, undo, corrupt, spoil, debauch, deteriorate, wreck, pull down, batter, take down, botch, disfigure, muck, vitiate, impair, demolish, devastate, dilapidate, muddle, ruinate, wrack, immoralize, unmake

خلع مقام کردن (فعل)
unmake

از خاصیت انداختن (فعل)
unmake

انگلیسی به انگلیسی

• reduce to original form, undo, destroy, depose from rank or office

پیشنهاد کاربران

بپرس