uninhabited

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: combined form of inhabited.
مشابه: desolate, lonely, waste

جمله های نمونه

1. He was banished to an uninhabited island for a year.
[ترجمه محمد فضل الله زاده] او برای یک سال یه یک جزیره غیر مسکونی تبعید شد.
|
[ترجمه گوگل]او به مدت یک سال به جزیره ای خالی از سکنه تبعید شد
[ترجمه ترگمان]یک سال بود که او را به یک جزیره غیر مس کون تبعید کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The centre is vast and uninhabited.
[ترجمه گوگل]این مرکز وسیع و خالی از سکنه است
[ترجمه ترگمان]این مرکز وسیع و خالی از سکنه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The area is largely uninhabited.
[ترجمه گوگل]این منطقه عمدتاً خالی از سکنه است
[ترجمه ترگمان]این منطقه عمدتا خالی از سکنه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Access to this remote uninhabited Himalayan mountain is via high snow-covered passes.
[ترجمه گوگل]دسترسی به این کوه دورافتاده دورافتاده هیمالیا از طریق گذرگاه های پوشیده از برف مرتفع است
[ترجمه ترگمان]دسترسی به این کوه هیمالیایی از طریق گذرگاه های مرتفع پوشیده از برف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The fact that most of the rainforest is uninhabited, with only a few pockets of indigenous communities, makes exploitation attractive.
[ترجمه گوگل]این واقعیت که بیشتر جنگل های بارانی خالی از سکنه است و تنها تعداد کمی از جوامع بومی وجود دارد، بهره برداری را جذاب می کند
[ترجمه ترگمان]این واقعیت که اکثر جنگل های بارانی تنها با چند بخش از جوامع بومی خالی از سکنه است، بهره برداری از آن ها را جذاب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Offshore, there's a maze of islands, many uninhabited.
[ترجمه گوگل]در فراساحل، هزارتوی جزایر وجود دارد که بسیاری از آنها خالی از سکنه هستند
[ترجمه ترگمان]- اونور آب، یه هزارتوی جزیره هست، خیلی غیر مس کون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Most of the islands in Clear Bay are uninhabited.
[ترجمه گوگل]بیشتر جزایر در خلیج کلیر خالی از سکنه هستند
[ترجمه ترگمان]بیشتر جزایر در خلیج روشن خالی از سکنه هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They set up camp on the uninhabited island; and started a barbecue.
[ترجمه گوگل]آنها در جزیره خالی از سکنه کمپ برپا کردند و یک باربیکیو شروع کرد
[ترجمه ترگمان]در این جزیره غیر مس کون اتراق کردند و کباب را شروع کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Its traditional upstairs windows are now uncurtained and uninhabited, two bars at street level its only function.
[ترجمه گوگل]پنجره های سنتی طبقه بالای آن اکنون بدون پرده و خالی از سکنه هستند، دو میله در سطح خیابان تنها عملکرد آن است
[ترجمه ترگمان]پنجره های طبقه بالا سنتی آن اکنون بدون سکنه و خالی از سکنه است، دو میله در سطح خیابان تنها تابع آن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The two seek refuge on an uninhabited island.
[ترجمه گوگل]این دو به جزیره ای خالی از سکنه پناه می برند
[ترجمه ترگمان]این دو نفر برای پناه بردن به یک جزیره غیر مس کون پناه می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The island is presently uninhabited.
[ترجمه گوگل]این جزیره در حال حاضر خالی از سکنه است
[ترجمه ترگمان]این جزیره خیلی زود غیر مس کون است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. These islands are uninhabited, except for a few wild goats, rabbits and birds.
[ترجمه گوگل]این جزایر به جز چند بز وحشی، خرگوش و پرنده خالی از سکنه هستند
[ترجمه ترگمان]این جزیره غیر مس کون است، مگر برای چند تا بز وحشی، خرگوش ها و پرندگان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. This would all have been uninhabited malarial marshland until the post-war boom made it worth draining.
[ترجمه گوگل]اینها تا زمانی که رونق پس از جنگ باعث شد ارزش تخلیه شدن داشته باشد، همگی یک مرداب مالاریا خالی از سکنه بود
[ترجمه ترگمان]این وضعیت تا زمانی که رونق پس از جنگ، ارزش تخلیه را داشته باشد، به طور خالی عاری از سکنه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Laxford Bridge is a welcome uninhabited oasis amongst shaggy surroundings.
[ترجمه گوگل]پل لاکسفورد یک واحه خالی از سکنه در میان محیط‌های پشمالو است
[ترجمه ترگمان]پل Laxford در میان این محیط ژولیده و غیر مس کون قابل استقبال است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• not inhabited, unoccupied, deserted
an uninhabited place is one where nobody lives.

پیشنهاد کاربران

1 - بدون سکنه، خالی از سکنه
2 - بدون سرنشین
بدون سکنه، خالی از سکنه
مثال:
The Island is presently uninhabited.
جزیره در حال حاضر خالی از سکنه است.
نامسکون
خالی، بالاتصدی، بی متصدی
غیر مسکونی
( of a place )
without inhabitants
( در مورد جایی )
خالی و بدون سکنه
( که هیچ موجودی توش زندگی نمیکند ) - ( هیچ موجودی روش/توش پیدا نمیشه کرد )
خالی از سکنه، متروکه
غیر قابل سکونت، دور افتاده
نا شناخته
کشف نشده

بپرس