1. The fans will remember four seasons of an unimposing 6-foot-kid lighting up dingy Toso Pavilion like the Northern Lights.
[ترجمه گوگل]طرفداران چهار فصل از یک کودک بینظیر 6 فوتی را به یاد خواهند آورد که غرفههای تیره توسو را مانند شفقهای شمالی روشن میکرد
[ترجمه ترگمان]این طرفداران چهار فصل از یک kid ۶ فوتی را به یاد خواهند آورد که غرفه Toso dingy مانند چراغ شمالی را روشن کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. He was surprised how unimposing the brownstone looked now.
[ترجمه گوگل]او متعجب بود که اکنون سنگ قهوهای چقدر بیتفاوت به نظر میرسد
[ترجمه ترگمان]تعجب کرده بود که این خانه چه طور به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. In real life, the transcendent man is an unimposing figure who could pass for Woody Allen's even nerdier younger brother.
[ترجمه گوگل]در زندگی واقعی، انسان متعالی شخصیتی است بیهوده که میتواند از برادر کوچکتر وودی آلن عبور کند
[ترجمه ترگمان]در زندگی واقعی، انسان متعالی یک شخصیت unimposing است که می تواند از برادر کوچک تر وودی الن عبور کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Her dress is simple and unimposing.
5. On the whole the results of this system are unimposing.
[ترجمه گوگل]در کل نتایج این سیستم غیرقابل تحمیل است
[ترجمه ترگمان]در مجموع نتایج این سیستم unimposing هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید