یکپارچه ساز
وحدت بخش
مثال:
What I observe is a pair of secessions from the unifying center of American life.
چیزی که من مشاهده می کنم یک جدایی و انشعاب از هسته اصلی وحدت بخشِ زندگی آمریکایی است.
مثال:
چیزی که من مشاهده می کنم یک جدایی و انشعاب از هسته اصلی وحدت بخشِ زندگی آمریکایی است.
یکپارچه
وحدت آفرین
وحدت بخش
وحدت ساز
منسجم
یکدست، یکسان، یگانه