unify

/ˈjuːnəˌfaɪ//ˈjuːnɪfaɪ/

معنی: متحد کردن، یکی کردن، یکی شدن، متشکل کردن، تک ساختن
معانی دیگر: متحد کردن یا شدن، هم پیوند کردن یا شدن، یگانه کردن یا شدن، همدست کردن یا شدن، یکنواخت کردن، یکسان کردن، یکدست کردن، یکجور کردن یا شدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: unifies, unifying, unified
• : تعریف: to bring together into a single unit or entity; unite.
مترادف: amalgamate, blend, combine, conjoin, consolidate, fuse, join, marry, merge, unite
متضاد: disunite, divide, separate
مشابه: agglomerate, ally, band, bond, coalesce, commingle, compound, confederate, converge, group, harmonize, heal, knit, link, mingle, synthesize, wed, yoke

- The enemy attack on the country had the effect of unifying the population.
[ترجمه گوگل] حمله دشمن به کشور باعث اتحاد مردم شد
[ترجمه ترگمان] حمله دشمن به کشور، تاثیر وحدت جمعیت را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The two nations were eventually unified under one flag.
[ترجمه گوگل] دو ملت در نهایت تحت یک پرچم متحد شدند
[ترجمه ترگمان] این دو کشور در نهایت زیر یک پرچم متحد شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This new piece of evidence helps to unify the various parts of the theory.
[ترجمه گوگل] این شواهد جدید به متحد کردن بخش‌های مختلف نظریه کمک می‌کند
[ترجمه ترگمان] این مدرک جدید به متحد کردن بخش های مختلف این نظریه کمک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: unifying (adj.), unifier (n.)
• : تعریف: to become a single unit or entity; unite.
مترادف: coalesce, confederate, merge, unite
متضاد: disunite

- Because of strongly opposing views and struggles over leadership, it took years for the workers to unify.
[ترجمه گوگل] به دلیل دیدگاه های شدیدا مخالف و مبارزات بر سر رهبری، سال ها طول کشید تا کارگران متحد شوند
[ترجمه ترگمان] به دلیل دیدگاه های مخالف و مبارزات بر سر رهبری، سال ها طول کشید تا کارگران متحد شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. it is possible to unify the world and abolish war
یکپارچه کردن جهان و بر اندازی جنگ امکان پذیر است.

2. The team decided unanimously to abide by the captain's ruling.
[ترجمه گوگل]تیم به اتفاق آرا تصمیم گرفت که از حکم کاپیتان پیروی کند
[ترجمه ترگمان]این تیم به اتفاق آرا تصمیم گرفت که به حکم کاپیتان وفادار بماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Senator Ervin abided by his promise not to allow demonstrations in the committee room.
[ترجمه گوگل]سناتور اروین به قول خود مبنی بر عدم اجازه تظاهرات در اتاق کمیته عمل کرد
[ترجمه ترگمان]سناتور Ervin به قول خود وفا کرد تا اجازه تظاهرات در اتاق کمیته را ندهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. My mother cannot abide dirt and vermin.
[ترجمه گوگل]مادر من نمی تواند خاک و حیوانات موذی را تحمل کند
[ترجمه ترگمان] مادرم نمی تونه خاک و حشرات رو تحمل کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The independence movement sought to unify the country with a national identity built around a common language.
[ترجمه گوگل]جنبش استقلال به دنبال وحدت کشور با هویت ملی بود که بر پایه یک زبان مشترک ساخته شده بود
[ترجمه ترگمان]جنبش استقلال به دنبال متحد کردن کشور با هویت ملی ساخته شده در اطراف یک زبان مشترک بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. How can we unify such scattered islands into a nation?
[ترجمه گوگل]چگونه می توانیم چنین جزایر پراکنده ای را در یک ملت متحد کنیم؟
[ترجمه ترگمان]چگونه می توانیم چنین جزایر پراکنده را در یک کشور متحد کنیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The new leader hopes to unify the country.
[ترجمه گوگل]رهبر جدید امیدوار است کشور را متحد کند
[ترجمه ترگمان]رهبر جدید امیدوار است کشور را متحد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. No one dissents from the decision to unify.
[ترجمه گوگل]هیچ کس با تصمیم برای اتحاد مخالف نیست
[ترجمه ترگمان]هیچ کس از تصمیم خود برای اتحاد منصرف نشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. If the new leader does manage to unify his warring party it will be quite an achievement.
[ترجمه گوگل]اگر رهبر جدید موفق شود حزب متخاصم خود را متحد کند، این یک موفقیت خواهد بود
[ترجمه ترگمان]اگر رهبر جدید بتواند حزب warring خود را متحد کند، این یک موفقیت خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He said he would seek to unify the Conservative Party and win the next general election.
[ترجمه گوگل]او گفت که به دنبال متحد کردن حزب محافظه کار و پیروزی در انتخابات عمومی بعدی است
[ترجمه ترگمان]او گفت که به دنبال متحد کردن حزب محافظه کار و برنده شدن در انتخابات عمومی بعدی خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Demanding but worthwhile effort to unify qualitative and quantitative research methods under one logic of inference.
[ترجمه گوگل]تلاش مطالبه گر اما ارزشمند برای یکسان سازی روش های تحقیق کیفی و کمی تحت یک منطق استنتاج
[ترجمه ترگمان]درخواست از تلاش های ارزشمند برای متحد کردن روش های تحقیق کمی و کیفی تحت یک منطق استنتاجی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Music serves to identify and unify members of the group, as well as to entertain.
[ترجمه گوگل]موسیقی در خدمت شناسایی و متحد کردن اعضای گروه و همچنین سرگرمی است
[ترجمه ترگمان]موسیقی برای شناسایی و متحد کردن اعضای این گروه و همچنین سرگرم کردن آن ها خدمت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Unify says the software offers data dependent routing, fault tolerance and integrity, along with debugging and administration functions.
[ترجمه گوگل]Unify می گوید این نرم افزار مسیریابی وابسته به داده، تحمل خطا و یکپارچگی، همراه با اشکال زدایی و عملکردهای مدیریتی را ارائه می دهد
[ترجمه ترگمان]Unify می گوید که این نرم افزار مسیریابی وابسته به داده ها، تحمل عیب و تمامیت، همراه با debugging و وظایف مدیریت را ارایه می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. What Lednor and Versloot have done is to unify these unrelated chemical curiosities by suggesting one underlying mechanism.
[ترجمه گوگل]کاری که لدنور و ورسلوت انجام داده‌اند این است که این کنجکاوی‌های شیمیایی نامرتبط را با پیشنهاد یک مکانیسم زیربنایی یکسان کرده‌اند
[ترجمه ترگمان]آنچه که Lednor و Versloot انجام داده اند این است که این عجایب شیمیایی غیر مرتبط را با پیشنهاد یک مکانیزم اساسی متحد کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Nothing is better designed to galvanise a people, unify it, strengthen it.
[ترجمه گوگل]هیچ چیز بهتر از این طراحی نشده است که مردمی را گالوانیزه کند، متحد کند، تقویت کند
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز بهتر از این طراحی نشده است که مردم را تحت تاثیر قرار دهد، آن را متحد کند، تقویت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. It displays the feature to unify rationality and irrationality, stability and openness, practicality and possibility, and definiteness and indefiniteness .
[ترجمه گوگل]این ویژگی برای یکسان سازی عقلانیت و غیرعقلانی بودن، ثبات و گشودگی، عملی بودن و امکان پذیری و قطعیت و نامعقول بودن را نمایش می دهد
[ترجمه ترگمان]این امر ویژگی اتحاد عقلانیت و نامعقول بودن، ثبات و آزادی، کاربردی بودن و عدم قطعیت و ابهام را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The management and the service unify, is exchange control work important way.
[ترجمه گوگل]مدیریت و خدمات متحد می شوند، کار کنترل مبادله راه مهمی است
[ترجمه ترگمان]مدیریت و خدمات یکپارچه، کار کنترل تبادل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. First, the classroom form and the prominent student unify for the center.
[ترجمه گوگل]ابتدا فرم کلاس و شاگرد برجسته برای کانون متحد می شوند
[ترجمه ترگمان]اول، کلاس درس و دانش آموز برجسته برای مرکز متحد می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

متحد کردن (فعل)
incorporate, accrete, unite, unify, join, ally, band, league, consociate, herd

یکی کردن (فعل)
incorporate, amalgamate, unite, unify, merge, consolidate, integrate, identify

یکی شدن (فعل)
unify, coalesce

متشکل کردن (فعل)
unify, form, organize

تک ساختن (فعل)
unify

تخصصی

[ریاضیات] یکی کردن، برابر نمودن

انگلیسی به انگلیسی

• unite, join, cause to become one
if you unify a number of different things or people, you join or bring them together.

پیشنهاد کاربران

پیوند زدن، پیوند دادن، پیونددهنده چیزی بودن
Music is something that unifies people in their experience
موسیقی پدیده ایست که مردم را در تجربه شان به هم پیوند می دهد
موسیقی پدیده ایست که پیونددهنده مردم در تجربه شان است
۱. متحد کردن ۲. یکسان کردن. یکنواخت کردن
مثال:
It is possible to unify the world and abolish war.
متحد کردن جهان و از بین بردن جنگ امکان پذیر است.
unify ( v ) ( yunəˌfaɪ ) =to join people, things, parts of a country, etc. together so that they form a single unit, e. g. The new leader hopes to unify the country. unification ( n )
unify
متحد کردن، یکی کردن
وحدت نظر داشتن/ به وحدت نظر رسیدن
انسجام یافتن
یِکیدن.
یکانیدن.
عقد اتحاد با . . . . . .
Make league with someone/something
یکپارچه شدن
Anthony Scaramucci, the former White House communications director, says "I would make the case to your viewers and listeners that Donald Trump is a great unifier, he just happens to be unifying all of us against him, ”
YahooFinance@
یگانه سازی
متحد کردن
بچه ها پیوند زدن نمیشه اصلا هم چین معنی ندارد

متحد شدن در هر شرایط
if we unified we would be successful
unify is the key of success
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس