unhinge

/ənˈhɪndʒ//ʌnˈhɪndʒ/

معنی: گشودن، باز کردن، از لولا در اوردن، دچار اختلال مشاعر کردن
معانی دیگر: (حواس یا فکر و غیره) مختل کردن، دچار اختلال کردن، دیوانه کردن، (در) از لولا در آوردن، بی لولا کردن، لولای در را کندن، نامتصل کردن، جدا کردن، مختل کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: unhinges, unhinging, unhinged
(1) تعریف: to remove (something) from its hinges, or to separate the hinges of.

(2) تعریف: to cause to become confused, unbalanced, or deeply disturbed.

- She was unhinged by her husband's sudden death, and it made her incapable of making decisions for a time.
[ترجمه آرمان بدیعی] او از مرگ ناگهانی شوهرش دچار اختلال روانی شده بود. و باعث شده بود برای مدتی در تصمیم گرفتن عاجز و ناتوان بشود.
|
[ترجمه کلاهدوز] او بعد از مرگ ناگهانی شوهرش، دچار اختلال روانی شد و نتوانست برای مدتی تصمیم های درست بگیرد.
|
[ترجمه گوگل] او از مرگ ناگهانی شوهرش ناامید شد و او را برای مدتی ناتوان از تصمیم گیری کرد
[ترجمه ترگمان] او از مرگ ناگهانی شوهرش گیج شده بود، و این باعث می شد که او برای مدتی تصمیم بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. He was unhinged by his wife's death.
[ترجمه گوگل]او از مرگ همسرش بی خبر بود
[ترجمه ترگمان]از مرگ همسرش هم گیج شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The terrible experience seemed to have unhinged him slightly.
[ترجمه گوگل]به نظر می‌رسید که این تجربه وحشتناک کمی او را از بین برده است
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که تجربه وحشتناک اندکی او را ناراحت کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Her mind was unhinged by the death of her child and she never recovered.
[ترجمه گوگل]ذهن او با مرگ فرزندش از بین رفت و هرگز بهبود نیافت
[ترجمه ترگمان]ذهنش از مرگ فرزندش گیج شده بود و هیچ وقت بهبود نیافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The shock unhinged his mind.
[ترجمه گوگل]شوک ذهنش را از بین برد
[ترجمه ترگمان]این ضربه ذهنش را مغشوش کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Unhinged by her death, he fell ill.
[ترجمه گوگل]از مرگ او بی خبر، بیمار شد
[ترجمه ترگمان]در حالی که از مرگ او Unhinged شده بود بیمار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The stress of war temporarily unhinged him.
[ترجمه گوگل]استرس جنگ به طور موقت او را از بین برد
[ترجمه ترگمان]استرس جنگ موقتا او را آزار می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Trouble has unhinged his mind.
[ترجمه گوگل]مشکل ذهن او را از بین برده است
[ترجمه ترگمان]دردسر عقلشو از دست داده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The lower jaw is easily unhinged and brought aboard.
[ترجمه گوگل]فک پایین به راحتی باز می شود و روی آن آورده می شود
[ترجمه ترگمان]فک پایینی به راحتی واژگون شده و به کشتی آورده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. And now this desperate damage: the squat compactness unhinged, made powerless.
[ترجمه گوگل]و اکنون این آسیب ناامیدکننده: فشردگی چمباتمه باز شده و ناتوان شده است
[ترجمه ترگمان]و اکنون این خسارت نومیدانه: the و unhinged که به کلی از دست داده بود ناتوان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. They also wondered if Morris's strategic thinking was unhinged from financial self-interest.
[ترجمه گوگل]آنها همچنین متعجب بودند که آیا تفکر استراتژیک موریس به نفع شخصی مالی بستگی ندارد
[ترجمه ترگمان]آن ها همچنین از خود می پرسیدند که آیا تفکر استراتژیک موریس از سود مالی ناشی شده است یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Hopkins gives an expert performance in slowly unhinged terror.
[ترجمه گوگل]هاپکینز در وحشت آرام آرام عملکردی متخصص ارائه می دهد
[ترجمه ترگمان]هاپکینز به کندی و unhinged عملکرد خود را کنترل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The stress of the job has unhinged many workers.
[ترجمه گوگل]استرس شغلی بسیاری از کارگران را از بین برده است
[ترجمه ترگمان]استرس شغلی بسیاری از کارگران را پریشان کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It's Hallowe'en and the city seems vaguely unhinged.
[ترجمه گوگل]هالووین است و شهر به طور مبهم به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان]Hallowe است و شهر به طرز مبهمی گیج به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Almost invariably, it is the accused who, unhinged by stress, panics and does crazy, self-destructive things.
[ترجمه گوگل]تقریباً همیشه، این متهم است که بدون استرس، وحشت می کند و کارهای دیوانه کننده و خود ویرانگر انجام می دهد
[ترجمه ترگمان]تقریبا همیشه، این متهم است که از استرس، panics و کاره ای احمقانه و خود مخرب استفاده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گشودن (فعل)
open, unbrace, auspicate, unfurl, unlock, untie, unlace, inaugurate, untwine, unbolt, unhinge, unknit, unloose, untwist

باز کردن (فعل)
undo, open, unfold, disclose, pick, solve, untie, unfix, unscrew, unpack, unwind, unwrap, disengage, disentangle, splay, unbend, unroll, unbolt, unclasp, unclose, unfasten, unhinge, unhitch, unknit, untwist

از لولا در اوردن (فعل)
unhinge

دچار اختلال مشاعر کردن (فعل)
unhinge

انگلیسی به انگلیسی

• take off the hinges (e.g. a door, gate, etc.); open very wide; throw into confusion, upset; detach, discompose
if an experience unhinges someone, it affects them so deeply that they become mentally ill.

پیشنهاد کاربران

بپرس