unglued

جمله های نمونه

1. come unglued
(آمریکا - خودمانی) پریشان حواس شدن،خونسردی خود را از دست دادن،بر آشفتن

انگلیسی به انگلیسی

• not glued; not attached; upset, not composed

پیشنهاد کاربران

یک idiom یا اصطلاح هست که به معنی
نچسب شدن و فاصله گرفتن
عصبانی شدن
۱ - با مشکل و شکست مواجه شدن
to experience difficulties and fail or lose effectiveness
The biggest factor is political stability and without it everything built in all these years comes unglued
...
[مشاهده متن کامل]

۲ - از کوره در رفتن، خشمگین/عصبانی/ ناراحت شدن، برآشفتن, کنترل خود را از دست دادن
to lose control of your emotions or behaviour and become very angry/upset/furious
she came unglued when she heard of their refusal to her plans.

بپرس