unfold
/ʌnˈfoʊld//ʌnˈfəʊld/
معنی: رها کردن، اشکار کردن، فاش کردن، باز کردن، اشکار شدن، تاه چیزی را گشودن
معانی دیگر: (چیز تا کرده را) گستردن، پهن کردن، (کاشانی) شید کردن، هویدا کردن، برملا کردن، (بسته بندی و غیره را) باز کردن، گشودن

بررسی کلمه
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: unfolds, unfolding, unfolded
حالات: unfolds, unfolding, unfolded
• (1) تعریف: to open or spread out from a folded condition.
• مترادف: open, spread
• متضاد: fold
• مشابه: develop, expand, extend, fan, straighten, unfurl, unroll
• مترادف: open, spread
• متضاد: fold
• مشابه: develop, expand, extend, fan, straighten, unfurl, unroll
- She carefully unfolded the map.
[ترجمه گوگل] او با دقت نقشه را باز کرد
[ترجمه ترگمان] او نقشه را با دقت باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او نقشه را با دقت باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to reveal, develop, or make known or clear, esp. by explanation, narration, or the like.
• مترادف: develop, reveal
• مشابه: bare, disclose, divulge, elucidate, explain, explicate, expound, present, recount, uncover
• مترادف: develop, reveal
• مشابه: bare, disclose, divulge, elucidate, explain, explicate, expound, present, recount, uncover
- The police finally unfolded to the press the mystery of the man's disappearance.
[ترجمه بهروز] پلیس سرانجام راز ناپدید شدن آن مرد را برای مطبوعات آشکار کرد|
[ترجمه گوگل] پلیس سرانجام راز ناپدید شدن این مرد را برای مطبوعات فاش کرد[ترجمه ترگمان] پلیس سرانجام راز ناپدید شدن آن مرد را باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to become open or spread out.
• مترادف: open, spread
• متضاد: fold
• مشابه: expand, extend, fan, straighten, uncoil, unfurl, unroll
• مترادف: open, spread
• متضاد: fold
• مشابه: expand, extend, fan, straighten, uncoil, unfurl, unroll
• (2) تعریف: to be or become revealed or known, esp. by explanation, narration, or the like.
• مترادف: develop
• مشابه: expand, open, proceed
• مترادف: develop
• مشابه: expand, open, proceed
- The story unfolds slowly at first.
[ترجمه گوگل] داستان در ابتدا به کندی پیش می رود
[ترجمه ترگمان] ابتدا داستان به آرامی آشکار می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ابتدا داستان به آرامی آشکار می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. to unfold the tablecloth
رومیزی را پهن کردن
2. to fold and then to unfold the arms
دستان خود را جمع و سپس از هم باز کردن
3. If we unfold the table we can fit eight people around it.
[ترجمه گوگل]اگر میز را باز کنیم می توانیم هشت نفر را دور آن جا دهیم
[ترجمه ترگمان]اگر ما میز را باز کنیم، می توانیم هشت نفر را در اطراف آن جا بدهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]اگر ما میز را باز کنیم، می توانیم هشت نفر را در اطراف آن جا بدهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Dramatic events were about to unfold.
[ترجمه گوگل]اتفاقات دراماتیک در شرف وقوع بود
[ترجمه ترگمان]رویداده ای دراماتیک در حال آشکار شدن بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]رویداده ای دراماتیک در حال آشکار شدن بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. European leaders watched events unfold with increasing alarm.
[ترجمه گوگل]رهبران اروپایی رویدادها را با هشدار فزاینده تماشا کردند
[ترجمه ترگمان]رهبران اروپایی شاهد رویدادهایی بودند که با افزایش هشدار آشکار شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]رهبران اروپایی شاهد رویدادهایی بودند که با افزایش هشدار آشکار شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. He had watched the drama unfold from a nearby ship.
[ترجمه گوگل]او این درام را از یک کشتی نزدیک تماشا کرده بود
[ترجمه ترگمان]او شاهد آشکار شدن درام از یک کشتی در همان نزدیکی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]او شاهد آشکار شدن درام از یک کشتی در همان نزدیکی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. The audience watched the story unfold before their eyes.
[ترجمه گوگل]تماشاگران ماجرا را در مقابل چشمان خود تماشا کردند
[ترجمه ترگمان]حضار این داستان را در مقابل چشمانشان تماشا کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]حضار این داستان را در مقابل چشمانشان تماشا کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Awareness becomes heightened,[Sentence dictionary] and everyday domestic dramas unfold into staggering universal truths.
[ترجمه گوگل]آگاهی افزایش مییابد، [فرهنگ جملات] و درامهای خانگی روزمره به حقایق جهانی سرسامآور آشکار میشوند
[ترجمه ترگمان]آگاهی به شدت افزایش یافته است [ فرهنگ لغت حکم ] و نمایش های روزمره داخلی به صورت حقایق جهانی منتشر می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]آگاهی به شدت افزایش یافته است [ فرهنگ لغت حکم ] و نمایش های روزمره داخلی به صورت حقایق جهانی منتشر می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. The simple joy of watching a game slowly unfold was replaced by the chrome brutality of the box score.
[ترجمه گوگل]لذت ساده تماشای یک بازی که به آرامی آشکار میشود، جای خود را به وحشیگری کرومی در جعبه امتیاز داد
[ترجمه ترگمان]شادی ساده تماشا کردن یک بازی که به آرامی آشکار می شد، با درنده خویی chrome از امتیاز لژ جایگزین شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]شادی ساده تماشا کردن یک بازی که به آرامی آشکار می شد، با درنده خویی chrome از امتیاز لژ جایگزین شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Finally, Albers would have the students unfold the paper, smooth it out, and return it to its original state.
[ترجمه گوگل]در نهایت، آلبرز از دانشآموزان میخواهد که کاغذ را باز کنند، صاف کنند و به حالت اولیه برگردانند
[ترجمه ترگمان]در نهایت، Albers به دانش آموزان اجازه می دهد که کاغذ را باز کنند، آن را صاف کنند، و آن را به حالت اصلی خود باز گردانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]در نهایت، Albers به دانش آموزان اجازه می دهد که کاغذ را باز کنند، آن را صاف کنند، و آن را به حالت اصلی خود باز گردانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. It appeared to roll forward and unfold under its own natural momentum, to reach its clearly defined objectives.
[ترجمه گوگل]به نظر میرسید که به جلو میچرخد و تحت شتاب طبیعی خود آشکار میشود تا به اهداف مشخص خود برسد
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که به سمت جلو حرکت می کند و زیر حرکت طبیعی خود آن را باز می کند تا به اهداف مشخص خود برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که به سمت جلو حرکت می کند و زیر حرکت طبیعی خود آن را باز می کند تا به اهداف مشخص خود برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. La Plante lets her mystery unfold at a leisurely but absorbing pace.
[ترجمه گوگل]لا پلانت اجازه می دهد راز خود را با سرعتی آرام اما جذاب آشکار کند
[ترجمه ترگمان]لا ید گیت به او اجازه می دهد تا راز و راز خود را آشکار سازد، اما آن را با سرعت جذب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]لا ید گیت به او اجازه می دهد تا راز و راز خود را آشکار سازد، اما آن را با سرعت جذب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. The strings unfold a sequence of shivery chords, and voice and oboe briefly entwine before the singer is left in solitude.
[ترجمه گوگل]سیمها دنبالهای از آکوردهای لرزان را باز میکنند، و صدا و ابوا قبل از اینکه خواننده در خلوت رها شود، برای مدت کوتاهی در هم تنیده میشوند
[ترجمه ترگمان]رشته ها، رشته ای از رشته های عصبی را باز می کنند و صدای و oboe کمی قبل از اینکه خواننده در تنهایی رها شود، درهم می پیچند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]رشته ها، رشته ای از رشته های عصبی را باز می کنند و صدای و oboe کمی قبل از اینکه خواننده در تنهایی رها شود، درهم می پیچند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Its complexities will unfold in the following chapters.
[ترجمه گوگل]پیچیدگی های آن در فصل های بعدی آشکار خواهد شد
[ترجمه ترگمان]در فصل های بعد، پیچیدگی های آن آشکار خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]در فصل های بعد، پیچیدگی های آن آشکار خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. The two plots unfold in quite similar ways.
[ترجمه گوگل]این دو طرح به شیوههای کاملاً مشابهی پیش میروند
[ترجمه ترگمان]این دو طرح به روش های کاملا مشابهی آشکار می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]این دو طرح به روش های کاملا مشابهی آشکار می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
رها کردن (فعل)
abandon, drop, unleash, release, liberate, leave, surrender, dispossess, unfold, let, loose, forgo, forsake, unfix, disencumber, shoot, disembarrass, disentangle, extricate, hang off, trigger, unbend, unhand, uncouple, unbolt, uncork, unfasten, unhook, unloose
اشکار کردن (فعل)
light, display, announce, air, unfold, reveal, bare, disclose, uncover, quarry, wreak
فاش کردن (فعل)
utter, give away, tell, unfold, reveal, disclose, manifest, descry, babble, divulge, betray, squeal, tattle, peach, uncloak
باز کردن (فعل)
undo, open, unfold, disclose, pick, solve, untie, unfix, unscrew, unpack, unwind, unwrap, disengage, disentangle, splay, unbend, unroll, unbolt, unclasp, unclose, unfasten, unhinge, unhitch, unknit, untwist
اشکار شدن (فعل)
unfold, peep
تاه چیزی را گشودن (فعل)
unfold
تخصصی
[نساجی] بازکردن پارچه
به انگلیسی
• open something that was folded; reveal, explain; become unfolded, be revealed, become apparent
when a situation unfolds, it develops and becomes known or understood.
if you unfold your plans or intentions, you tell someone about them.
if you unfold something which has been folded, you open it so that it becomes flat.
when a situation unfolds, it develops and becomes known or understood.
if you unfold your plans or intentions, you tell someone about them.
if you unfold something which has been folded, you open it so that it becomes flat.
پیشنهاد کاربران
شروع کردن ( داستان ) - در حال اجرا ( نمایش و سریال )
رخ دادن یک سری از وقایع
آشکار شدن تدریجی جزئیات یک چیز
روند تکاملی
to reveal or display
to develop or occur as a series of events or stages
to develop or occur as a series of events or stages
پیش بردن، توسعه دادن
بهره برداری کردن
فرصت آفرینی کردن
فرصت آفرینی کردن
در دست جریان
تجلی یافتن، متجلی شدن، گشودن، شکوفا کردن/شدن
unfold
در مورد داستان به معنای گفته شدن، یا خوانده شدن هست
As the story unfolds, we learn more about Max’s childhood
هنگامیکه داستان خوانده شد، ما در مورد کودکی مکس، بیشتر دانستیم.
در مورد داستان به معنای گفته شدن، یا خوانده شدن هست
As the story unfolds, we learn more about Max’s childhood
هنگامیکه داستان خوانده شد، ما در مورد کودکی مکس، بیشتر دانستیم.
در اغوش گرفتن
پیش رفتن
روی دادن
پرورش دادن
ایجاد کردن
روی دادن
پرورش دادن
ایجاد کردن
به وقوع پیوستن، رخ دادن
Like a lot of people, I've watched the events of the last few days unfold on TV.
Events unfolded in a way that no one could have predicted.
Like a lot of people, I've watched the events of the last few days unfold on TV.
Events unfolded in a way that no one could have predicted.
نمود پیدا کردن
To happen
To take place
To occur
به وقوع پیوستن
To take place
To occur
به وقوع پیوستن
شرح دادن
توسعه دادن
تکامل یابد
رخ دادن
اتفاق افتادن
روی دادن
تراوش کردن
باز کردن
ظهور
رشد
پیش رفتن
بالغ
کار کردن
گره گشایی
به بار نشستن ثمر دادن به ثمر رسیدن
تکامل یابد
رخ دادن
اتفاق افتادن
روی دادن
تراوش کردن
باز کردن
ظهور
رشد
پیش رفتن
بالغ
کار کردن
گره گشایی
به بار نشستن ثمر دادن به ثمر رسیدن
رخ نمودن
به فعلیت رساندن
راه انداختن
A dialog unfolds
گفتگویی ( بین آن دو نفر ) آغاز می شود
گفتگویی ( بین آن دو نفر ) آغاز می شود
رمزگشایی
شرح و بسط دادن یک مطلب