فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: unfolds, unfolding, unfolded
حالات: unfolds, unfolding, unfolded
• (1) تعریف: to open or spread out from a folded condition.
• مترادف: open, spread
• متضاد: fold
• مشابه: develop, expand, extend, fan, straighten, unfurl, unroll
• مترادف: open, spread
• متضاد: fold
• مشابه: develop, expand, extend, fan, straighten, unfurl, unroll
- She carefully unfolded the map.
[ترجمه گوگل] او با دقت نقشه را باز کرد
[ترجمه ترگمان] او نقشه را با دقت باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او نقشه را با دقت باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to reveal, develop, or make known or clear, esp. by explanation, narration, or the like.
• مترادف: develop, reveal
• مشابه: bare, disclose, divulge, elucidate, explain, explicate, expound, present, recount, uncover
• مترادف: develop, reveal
• مشابه: bare, disclose, divulge, elucidate, explain, explicate, expound, present, recount, uncover
- The police finally unfolded to the press the mystery of the man's disappearance.
[ترجمه بهروز] پلیس سرانجام راز ناپدید شدن آن مرد را برای مطبوعات آشکار کرد|
[ترجمه گوگل] پلیس سرانجام راز ناپدید شدن این مرد را برای مطبوعات فاش کرد[ترجمه ترگمان] پلیس سرانجام راز ناپدید شدن آن مرد را باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to become open or spread out.
• مترادف: open, spread
• متضاد: fold
• مشابه: expand, extend, fan, straighten, uncoil, unfurl, unroll
• مترادف: open, spread
• متضاد: fold
• مشابه: expand, extend, fan, straighten, uncoil, unfurl, unroll
• (2) تعریف: to be or become revealed or known, esp. by explanation, narration, or the like.
• مترادف: develop
• مشابه: expand, open, proceed
• مترادف: develop
• مشابه: expand, open, proceed
- The story unfolds slowly at first.
[ترجمه گوگل] داستان در ابتدا به کندی پیش می رود
[ترجمه ترگمان] ابتدا داستان به آرامی آشکار می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ابتدا داستان به آرامی آشکار می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید